Tumgik
Photo
Tumblr media
●•●•●(💘) 》☆《 خسرو و شیرین صاحبِ چهار فرزند پسر شدند؛ و چون سال‌ها گذشت، شیرویه اولین پسرِ خسروپرویز  که از همسرش مریم متولد شده بود، بر پدر شوریده، او را به زندان انداخته و به حیله‌ی دشمنان او را کشت. شیرویه که دل در گروِ عشق و زیباییِ شیرین داشت، پس‌از دفنِ خسروپرویز - در مجلسِ بزرگان- به شیرین پیشنهاد ازدواج داد؛ و شیرین در قبالِ پذیرشِ این خواسته، از شیرویه خواست تا فرزندانِ او را آزاد کرده و به اجازه دهد تا بر مزارِ خسرو آماده شود. شیرویه پذیرفت. در روزِ موعود شیرین زیباترین جامه را بر تن کرده، چهره آراسته و رقصان در پیش، همراهِ بزرگان در مزار آماده شد؛ و چون لحظه‌ای تنها ماند، خنجر از آستین بیرون کشیده، قلبِ خود را شکافته و بر مزارِ خسرو جان داد. نظامی این صحنه را -که وصالِ دوباره‌ی عاشق و معشوق است- به زیباترین شکل تصویر کرده است: بزرگان چون شدند آگاه از این راز برآوردند حالی یکسر آواز که احسنت ای زمان و ای زمین زِه عروسان را به دامادان چنین دِه چو باشد مطربِ زَنگی و روسی نَشاید مرد از این بهتر عروسی دو صاحب‌تاج را هم‌تخت کردند درِ گنبد بر ایشان سخت کردند. پایان. #سورنا_باهنر #شاهنامه_فردوسی #فردوسی #شاهنامه_خوانی #عاشقانه_خاص #عاشقانه #سپندارمذگان #خسرو_و_شیرین #داستان_عاشقانه #ایران_بزرگ #ارمنستان #ایران_شمالی #ایران_غربی #دیاربکر_ایران #خلیج_فارس #دریای_کاسپین #دریای_مکران #کابل #نظامی_گنجوی #تیسفون #ساسانیان #خسرو_پرویز #قصر_شیرین #والنتاین #Er_land2 (at Qasr-e Shirin) https://www.instagram.com/p/CK9W144gCNr/?igshid=bwm8tce6xrj7
0 notes
Photo
Tumblr media
•✪✪✪•(💘) چون خسرو از این آگاه می‌شود، چنان نمی‌کند که وصل شیرین را برای خود ممکن سازد، بلکه به اصفهان رفته و زنِ شِکردهنی به نام "شِکر" را از اصفهان به‌عنوان همسر خود به قصر می‌آورد. شیرین با شنیدنِ خبرِ خودکشی فرهاد و نیز ازدواجِ دوباره‌ی خسرو، تاب از دست داده و چون آگاه می‌شود که اردوی شاهیِ خسرو پرویز درحالِ گذر از آن سو است، بر بام رفته، خود را به خسرو نمایانده و خاطرات و سخنانِ گذشته را با نگاهی به او یادآور می‌شود. خسرو دگرباره می‌شورد؛ و چون شاپور از آن آگاه می‌شود، بی‌اطلاعِ دیگران شیرین را به محلِ اردو خوانده، به چادرِ خسرو و نهانِ پرده‌ای برده، باربَد و نکیسا را در حضورِ شیرین نشانده و دستور می‌دهد تا آن‌ها طبقِ دستورِ شیرین آواز بخوانند و تار بنوازند. نکیسا و باربَد چنان کردند؛ و خسرو با یادآوریِ خاطرات تابِ توان از دست داده و شیرین را خواست. شاپور، شیرین را به او نمایاند؛ و خسرو دیگرباره از او وصالِ تن خواست، اما شیرین بر اصول خود پایبند بود و از خسروپرویز ازدواج خواست. پس این‌بار خسرو وی را به آئین خواسته، به ازدواجِ خود درآورده و به قصر شاهیِ خود بُرد. پایان بخش چهارم... #سورنا_باهنر #شاهنامه_فردوسی #فردوسی #شاهنامه_خوانی #عاشقانه_خاص #عاشقانه #سپندارمذگان #خسرو_و_شیرین #داستان_عاشقانه #ایران_بزرگ #ارمنستان #ایران_شمالی #ایران_غربی #دیاربکر_ایران #خلیج_فارس #دریای_کاسپین #دریای_مکران #کابل #نظامی_گنجوی #تیسفون #ساسانیان #خسرو_پرویز #قصر_شیرین #والنتاین (at Qasr-e Shirin) https://www.instagram.com/p/CK1pNl3A_tE/?igshid=1xd88nz4l680g
0 notes
Photo
Tumblr media
در این احوال تحرکات و اغتشاشاتی از سوی بهرام چوبینه به‌وجود آمده و جانشینی و پادشاهیِ خسروپرویز را تهدید می‌کند، خسرو برای جمع‌آوری سپاهی به‌سوی روم رفته، با پادشاه روم پیمان بسته و در راستای این اتحاد، دخترِ او مریم را به همسری می‌پذیرد. مدتی بعد، با آگاه شدنِ شیرین - که حالا پادشاه اَرمن نیز هست- از این موضوع، پادشاهی را رها کرده و آزادمندانه بر اسب نشسته، در هوای بوی یار  به‌سوی مرزِ ایران می‌شتابد. شیرین در نزدیکیِ مرزِ ایران قصری برای خود ساخته و چون عادت به خوردنِ شیرِ تازه در هر صبح داشت، درصددِ ساختِ حوضی از میان چراگاه گوسفندان تا به آشپزخانه‌ی قصرش برمی‌آید و "فرهاد" را به مهندسی برمی‌گزیند؛ فرهاد دل‌داده‌ی خاموشِ شیرین می‌گردد و بی‌آن‌که سخنی از وجودِ شورِ عشق در خود بگوید،  به دیدارِ هرروزه‌ی شیرین دل خوش می‌دارد. ازسوی‌دیگر، چون خسرو از نزدیک بودنِ شیرین آگاه می‌گردد، دل در میانِ جانش به تپیدن می‌خیزد، پس در فکرِ چاره‌ای برای ازبین‌بردن شورِ فرهاد افتاده، او را به دربار خوانده و به او می‌گوید که اگر خواستارِ حقیقیِ شیرین است باید قلبِ کوهِ بیستون را بشکافد؛ و چون فرهاد می‌پذیرد، خسرو روزی به حیله کسی را نزد او فرستاده و به دروغ خبر مرگ شیرین را به فرهاد می‌دهد، که همین موضوع باعثِ آشفتگیِ فرهاد شده و چنان شوری از وصل در او پدید می‌آورد که با پُتک بر سر خود کوبیده و در دَم جان می‌سپارد. پایان بخش سوم... #سورنا_باهنر #شاهنامه_فردوسی #فردوسی #شاهنامه_خوانی #عاشقانه_خاص #عاشقانه #سپندارمذگان #خسرو_و_شیرین #داستان_عاشقانه #ایران_بزرگ #ارمنستان #ایران_شمالی #ایران_غربی #دیاربکر_ایران #خلیج_فارس #دریای_کاسپین #دریای_مکران #کابل #نظامی_گنجوی #تیسفون #ساسانیان #خسرو_پرویز #قصر_شیرین #والنتاین (at Qasr-e Shirin) https://www.instagram.com/p/CKwfZH8gpFV/?igshid=16ozkr1sljn2u
0 notes
Photo
Tumblr media
•༒•༒•(💘) شیرین برادرزاده‌ی "مهین‌دخت" پادشاه اَرمَن است؛ و خسرو (پرویز) پسر و جانشینِ هُرمُزد پادشاه ایران است. خسرو و شیرین با تدبیرِ شاپور (همراهِ همیشه‌ی خسرو) دلداده و بی‌دل می‌گردند؛ چنان‌ که شاپور با آویختنِ تصاویرِ چهره‌ی خسرو بر درخت‌های محل اردوی تفریحیِ شیرین، او را شیفته‌ی بالای زیبای خسرو کرد  و ازسوی‌دیگر با تعاریفی که از زیبایی و دلرباییِ شیرین داشت خسرو را بی‌تابِ شیرین ساخت. درپی این شوریدگی، خسرو و شیرین به دیدارِ یکدیگر می‌رسند، نَرد عشق می‌بازند و به تفریح می‌پردازند (قابل توجه است که نظامی در این منظومه، ارمن را -که از ولایاتِ پادشاهیِ ایران است- نیکوشهری شناسانده  که زنان در آن از حقوقِ آزادیِ بسیاری برخوردار هستند؛ چنان که، مهین‌بانو پادشاهی دانا و تواناست و شیرین که جانشینِ اوست، با رسیدن به پادشاهی، کشور را چنان دادمندانه  اداره می‌کند که به تعبیر نظامی گرگ و میش باهم از یک برکه آب می‌نوشند). در دیدارِ خسرو و شیرین، چون خسرو طلبِ وصلِ تن می‌کند، شیرین که دختری آزاد و بی‌پروا اما پایبند به اصولِ اخلاقیِ اجتماعی است، از اجرای خواسته‌ی وی سر باز می‌زند؛ و این نکته موجبات ناراحتیِ خسرو را به‌وجود آورده و او را به جدایی می‌کشاند. پایان بخش دوم... #سورنا_باهنر #شاهنامه_فردوسی #فردوسی #شاهنامه_خوانی #عاشقانه_خاص #عاشقانه #سپندارمذگان #خسرو_و_شیرین #داستان_عاشقانه #ایران_بزرگ #ارمنستان #ایران_شمالی #ایران_غربی #دیاربکر_ایران #خلیج_فارس#دریای_کاسپین #دریای_مکران #کابل #نظامی_گنجوی #تیسفون #ساسانیان #خسرو_پرویز #قصر_شیرین (at Qasr-e Shirin) https://www.instagram.com/p/CKrWPb0AOLi/?igshid=1ar1e7pxeoei1
0 notes
Photo
Tumblr media
«⟰⟰⟰»(💘) حدیثِ خسرو و شیرین نهان نیست وز آن  شیرین‌تر الحق داستان نیست داستان دلدادگی خسرو و شیرین ازجمله عاشقانه‌های شیرینِ پارسی -در دوره ساسانیان- است که دو تن از اساتید مسلّم سخن (فردوسی و نظامی) به نظم آن پرداخته‌اند؛ اما هریک از ایشان باتوجه به روحِ سخنِ خود، نگاهی ویژه، از روزَنی ویژه، به آن داشته‌اند. حکیم فردوسی با روحِ تاریخ‌گرای خود به بیانِ داستان در میان رخدادهای تاریخی پرداخته و تنها در بخشی باعنوان "سخن اندر داستان خسرو و شیرین" به بیانِ این داستان پرداخته و طی آن شیرین را زنی وفادار و فداکار و باوقار معرفی کرده است؛ اما نظامی با بیانِ بیتِ: نگویم چون دگر گوینده‌ای گفت که من بیدارم اَر پوینده‌ای خفت به مخاطب اعلام می‌کند که او سخنان فردوسی را تکرار نکرده و از زاویه‌ی جدیدی به موضوع اشاره خواهد کرد؛ و حقاً با اختصاص کتاب و مجلدی ویژه به شرحِ این شوریدگی چنین کرده، از روزنه‌ی عشق نگریسته و شیرین را زنی فتّان و عشوه‌گر و دلبر خوانده است.  (روایت ما براساس منظومه‌ی اول از خمسه نظامی است). پایان بخش اول... #سورنا_باهنر #خسرو_شیرین #نظامی #نظامی_گنجوی #شاهنامه_خوانی #شاهنامه_فردوسی #ایرانشهری #اندیشه_ایرانشهری #مردمان_ایرانشهر #خلیج_فارس #دریای_کاسپین #دریای_مکران #عاشقانه #داستان_عاشقانه #عشق_ایرانی #سپندارمذگان #والنتاین #ایران_بزرگ #عاشقی_با_تو #دوستت_دارم (at Qasr-e Shirin) https://www.instagram.com/p/CKjmud-AJ0M/?igshid=1bjy83maq62bn
0 notes
Photo
Tumblr media
•⟱✪⟱•(💘) در ادامه :کیخسرو که بیژن را ستونِ استقامت و سربازِ جان‌فدای کشور می‌دانست، اندیشیده و به گیو امیدواری داد که چون روزِ نوروز و فصل بهار فرا رسد، در جامِ جهان‌بینِ خود - که یادگاری از پیشینیان پاک بود- نگریسته و با یاری یزدان، جایگاه بیژن را خواهد دانست. چون نوروز فرا رسید، کیخسرو چنان مرده و دانست که بیژن در چاهِ ارژنگ اسیر است؛ پس آن‌گاه، رستم دلاور را به‌حضور خواسته و از او چاره طلبید. رستم دانایی پیشه کرده، جامه‌ی بازرگانان بر تن پوشیده، بارهای فراوان بربسته و با گروهی از هم‌رزمان خود به‌سوی آن توران رفت. روز بعد چون منیژه دانست که گروهی بازرگان از ایرانیان به آن مرز آمده‌اند، با راهنمایی بیژن،  درپی آن‌ها رفته و نشان رستم و گوی و کیخسرو را جویا شد. رستم مه منیژه را درپی این پرسش‌ها دید، دانست که او همدمِ بیژن است؛ اما خود را به او معرفی نکرده، تکه‌ای نان و مرغ را در دستمالی پیچیده و انگشتری خود را به نشانی در میانِ آن پنهان کرد تا اگر محبوبِ اسیرِ آن دختر، بیژن باشد، بداند که رستم درپی او آمده است. چون منیژه خوراک را برای بیژن بُرد، بیژن فریادی از شادی سر داد و چون منیژه علت را جویا شد،  بیژن راستیِ پاک ماجرا را به او گفت. پس دیگرباره منیژه به بازار و نزد رستم رفته و او را از پیام بیژن آگاهانیدن. قرار بر آن شد که چون سیاهی فرارسید، منیژه آتشی بزرگ در نزدیکیِ چاهِ اسارتِ بیژن روشن کند تا رستم راهِ رسیدن به چاه را بیابد. منیژه تمام روز را به گردآوری عزیزم پرداخته و شب‌هنگام آتشی بزرگ برافروخت. رستم راه را یافته و چون بر چاهِ اسارتِ بیژن رسید، ابتدا از او برای گرگین و رفتار پلید او بخشش خواست؛ و چون بیژن او را بخشید، رستم وی را از چاه بیرون کشید. رستم منیژه را همراه با کسانی به اقامتگاه خود فرستاده و خود همراه با بیژن و تنی‌چند از دلیران شبانه یورشی به قصر اسفندیار انجام دادند (که موجبات هراس در اسفندیار را به‌وجودآورد).  آن‌گاه به اقامتگاه بازگشتند و چون صبح فرا رسید ، رستم بیژن و منیژه را که جامه‌های فاخر بر تن داشتند، در مَهد نشانده و به‌سوی دربار کیخسرو رفتند. کیخسرو حضورِ منیژه را  - که درواقع خاله‌اش و خواهر فرنگیس بود- گرامی داشته، بیژن و منیژه را به ازدواج یکدیگر درآورده و به بیژن پند داد تا هرگز اجازه ندهد که حتی باد بر سوی منیژه وزیدن بگیرد؛ و بیژن نیز بر آن با منیژه پیمانِ هم‌بستگی بست. پایان. #سورنا_باهنر #شاهنامه #شاهنامه_خوانی #شاهنامه_فردوسی #عاشقانه_خاص #ایران #سپندارمذگان #بیژن_و_منیژه #عشق #ایران_شمالی (at Kerman Province) https://www.instagram.com/p/CKecjM-AwGl/?igshid=19k17rcvjr4m6
0 notes
Photo
Tumblr media
•⊰᯽⊱•(💘) در ادامه قصیده : چون منیژه از شکافِ خَرگاه بیژن را دید، در لحظه بود دل باخت. فردوسی در توصیفِ بالای بیژن از نگاه منیژه می‌گوید: منیژه چو از خیمه کردش نگاه بدید آن سَهی قد لشکر پناه له رخیارگان چون سهیل یمن بنفشه گرفته دو برگ سمن کلاهِ تَهَم‌پهلوان بر سرش درفشان زِ دیبای رومی بَرَش منیژه -در قالب یک بانوی پاکِ ایرانی- بیژن را نزدیکِ خود خوانده،  ابراز دلدادگی کرد. بیژن نیز که به او دل بسته بود، شوریده‌ی وی گشت. چون زمانِ بازگشت اردوی منیژه به قصر فرا رسید، او که تابِ دوری از بیژن را نداشت، در جام او ماده‌ای خواب‌آور ریخته،بیژنِ بیهوش شده را در میانِ فرشی پیچیده و همراه اردو به قصر و اتاق خود برد. چون بیژن در قصر از خواب بیدار شد، دچار حیرت گشت؛ اما منیژه او را دلداری داده،دیگرباره ابراز عشق کرده و به شادی کردن با یکدیگر نشستند. چون کسی از خادمان قصر از این موضوع آگاه گشت، به افراسیاب نیز از آن آگاهی داد. افراسیاب کسانی را به خوابگاه منیژه فرستاده، بیژن را به حضور خواسته، جامه از تنِ او کَنده و دستور به اعدام او داد. در همین هنگام پیرانِ‌ویسه  وزیرِ او به بارگاه رسیده و چون بیژن را شناخت افراسیاب را از قتل او برحذر داشت، چه‌این‌که اگر افراسیاب بیژن را می‌کشت، ایرانیان به کین‌خواهی خونِ بیژن به تورانیان می‌تاختند. پس بیژن را در چاهِ ارژنگ‌دیو اسیر کردند. چون از این به منیژه آگاهی رسید، روی آشفته کرده و نالیدن سرگرفت؛ و چون افراسیاب از منیژه آگاه شد، دستور داد تا جامه‌ها و گوهرهای شاهی را از او جدا کرده و با جامه‌ی گدایان و موهای پریشان بر سرِ چاهِ اسارتِ بیژن، رهایش کنند. منیژه بر سر چاه بیژن هم‌چون پرستاران ایستادگی کرده، شب‌ها هم‌آوای او اشک ریخته و چون صبح فرا می‌رسید هم‌چون گدایان در بازار گردیده و برای بیژن خوراک و نانی آماده می‌کرد. ازسوی‌دیگر، چون گرگین نشانی از بیژن نیافت، دل‌آزرده از کرده‌ی خویش به دربار کیخسرو بازگشت. چون گیو آگاهی یافت که گرگین تنها و بدونِ بیژن بازگشته به یزدان نالیده و فرزند خود را خواست. آن‌گاه با سرعت به بارگاه کیخسرو رفته، باریده و در پی فرزند اشک ریخت. #سورنا_باهنر #شاهنامه #فرهنگ_ایرانشهرى #فردوسی #شاهنامه_خوانی #شاهنامه_فردوسی #بیژن_ومنیژه #سپندارمذگان #والنتاین #والنتاین_سنت_غربی #جشن_سده #ایران_شمالی #ایران_بزرگ #ایران_باستان #خلیج_فارس #دریای_کاسپین #دریای_مکران #دیاربکر_ایران (at Kerman, Iran) https://www.instagram.com/p/CKb2wqjgmd8/?igshid=1ldhy9abx9xfb
0 notes
Photo
Tumblr media
•❅•°•❈(💘) بنابر آئین ایران باستان، زنان با مردان برابر پنداشته شده‌اند؛ و دایره‌ی ابن اندیشه تا بدان‌جا پیش رفته که سه تن از شش یارِ امشاسپند اهورامزدا - که هریک نمادِ قدرتی از یزدِ بی‌تا می‌باشند- را زنان تشکیل داده‌اند؛؛ و آن امرداد و هئورتات و سپندارمذ می‌باشد. سپندارمذ فرشته‌ی نگهبان بر عشق بوده و ازجمله خصوصیات وی جسوریِ اوست. شاهنامه فردوسی که دربرگیرنده‌ی تاریخِ فرهنگی و اصالت نژادی و داستان‌های حماسی ایران می‌باشد، پوشش‌دهنده‌ی ماجراهایی عاشقانه نیز هست که در تمامِ آن‌ها، زنان جسور بوده و ابراز عشق می‌نمایند. داستان بیژن و منیژه ازجمله‌ی این داستان‌هاست. بیژن پسر گیو پسر گودرز از دلاوران و جنگاوران ایرانی است و منیژه دختر افراسیاب (پادشاه توران) پسر پشنگ پسر تور پسر فریدون پادشاه بزرگ ایران می‌باشد. چنان بود که چون کسی از مرز اِرمان نزد کیخسرو آمده و از حمله‌ی گرازها و آسیب آن‌ها سخن گفت، کیخسرو بیژن را به راهداریِ گرگین به نبرد گرازها فرستاد. چون بیژن گرازها را از پای درآورد، حسادت در جانِ گرگین افروخته شده و با حیله، بیژن را به‌سوی میهمانیِ منیژه که در مرزی نزدیک بود، رهنمون ساخت. فردوسی در توصیفِ زیباییِ منیژه می‌گوید: منیژه کجا دخت افراسیاب درفشان کند باغ چون آفتاب همه دخت توران پوشیده‌روی همه سرو بالا و مُشک‌بوی #سورنا_باهنر #سپندارمذگان #سپندارمذ #عشق_ایرانی #زیبایی #شاهنامه #بیژن_منیژه #بیژن_منیژه_شاهنامه #والنتاین #ایران #ایرانشهر #ایرانشهری #خلیج_فارس #دریای_کاسپین #دریای_مکران (at Iran) https://www.instagram.com/p/CKZS8Y4gIx4/?igshid=18qlcg793ontd
0 notes
Photo
Tumblr media
(✿^‿^)(💘) بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی جهان کرده‌ام از سخن چون بهشت ازین بیش، تخمِ سخن کس نَکِشت با حمله‌ی اعراب به ایران، زبان پارسی در جایگاه دوم قرار گرفته و زبان عربی که عمده دانشمندان آن ایرانی بودند، زبانِ نگارش شده و طی آن بسیاری از ایرانیان -به زبان عربی- در دفاع از نژاد و هویت خود، اشعارِ شکوهمند سرودند. در قرن چهارم، با روی کار آمدن حکومت‌های محلی-و به‌خصوص سامانیان- روحِ تازه‌ای در کالبد زبانِ پارسی دمیده شد. رودکی، چکامه‌سرای بزرگِ نیمه اول قرن چهارم، اولین استادِ سخن پارسی و فردوسی در پایانِ قرن چهارم، استادِ مسلم سخن بوده است. در ادب پارسی، بزرگانی چون سعدی و حافظ و حضرت مولانا متاثر از زبان پارسی بوده‌اند؛ و تاثیرپذیری هریک از ایشان نمایانگر تاثیرپذیری تمامِ جوانب فرهنگی جامعه می‌باشد. فردوسی چنان آئینه‌ی تمام‌نمایی از هویت ایرانی پرداخته بود که اثر سِترگ او موردِ استقبال تمامِ طبقات اجتماعی قرار گرفته و همواره از ث منازل عام تا محافل خاص حضور داشته است. تاثیر عظیم این اثر چنان بود که بایسنقر میرزا (از شاهزادگان غوری) دستور به پردازش شکیل‌ترین نمونه از شاهنامه فردوسی را داده و نیز به روایت تاریخ شاه اسماعیل صفوی خوانشِ شاهنامه را بسیار موثر در تقویت روحیه نظامی و حس ملی‌گرایی ایرانیان می‌دانسته است (چه‌این‌که شاه اسماعیل احیاگر دوباره‌ی نام ایران بوده است). شاهنامه در قیاس با آثار ملل دیگر، اثری سترگ و درخور افتخار می‌باشد که دربرگیرنده‌ی داستان‌های کهن و حماسه‌های ایرانی است. سرایش اثر به زبان پارسی محبت و مهری را میان طوایف ایرانی ایجاد کرده است که این مهر امکانِ هرگونه بی‌مهری نسبت به خاک وطن را منتفی ساخته و عشقِ جوشانِ میانِ کلمات آن نگهبانِ میهن است. فردوسی از مرزهای وطن فراتر رفته و تاثیری شگفت بر آثار ویکتور هوگو داشته است. چنان‌که هوگو در "دیوان شرقیات" خود نمونه‌هایی از اشعار فردوسی را به مثابه "گوهری که از گنج بی‌کران شرق" برگرفته، ذکر و ثبت کرده است، وی در "افسانه قرون" خود نیز بسیار متاثر از فردوسی حکیم و باورهای نهادینه‌ی ایرانی بوده است. #سورنا_باهنر #خلیج_فارس #خلیج_همیشه_فارس #دریای_مکران #دریای_کاسپین #ایران #ایران_بزرگ #ایران_بزرگ_فرهنگی #آران_شروان #باکو #ایران_شمالی #زنده_باد_ایران #شاهنامه #فردوسی #شاهنامه_فردوسی #طوس (at آرامگاه فردوسي toos) https://www.instagram.com/p/CKRkaoBgIzM/?igshid=xj5igebgy8gl
0 notes
Photo
Tumblr media
♕ø,¸¸¤º♕(💘) چرا دانستن #تاریخ مهم است؟ برخی که هیچ اطلاعاتی از تاریخ کشورشان ندارند و علل شکستها و پیروزی ها و شکوفائی تمدن ویا دلایل اضمحلال و عقب ماندگی وواپس گرائی ایرانیان را از نظر تاریخی مطالعه نکرده و درکننموده اند ، جوانان محقق مارا به شونیسم تاریخی و کوروش پرستی ، داریوش پرستی و یا بطورکلی به مرده پرستی متهم میکنند آیاارکان مذهب مذهب غیر از مطالعات تاریخیست ؟ آیا دانستن احوال گذشتگان مذهبی و بدون پژوهش دقیق ودرست از زندگانی پیشروان دینی ومذهبی که از میان بیگانگان و دشمنان ایران وایرانی برخاسته بودند و یا ترد خرافات و یاوه سرائی هائی که از آغاز پیدایش ویا تغییردین اسلام توسط بیگانگان و دشمنان هویت تاریخی ما رواج یافته بودند ودانستن احوال عده ای از بزرگان دینی که به ما ایرانیان پناه آورده بودند اما بعد در حین پناهندگی چه معامله ای با ایرانیان کرده و چه بلائی برسر ملت ایران آوردند همه اینها بدون کسب اطلاع از تاریخ ایا میتواند پاسخ گوی مجهولات جوانان ما باشد و چشم بسته تنها به روایت و احدادیث کسانی دل خوش نمودکه تاریخ رابدون نگاهی به پاورقی اش خوانده اند ؟ آیا بدون درک واقعیت های تاریخی و مطالعه و پژوهش احوال رهبران دینی میتوان تنها به گفته منبر نشینان اکتفا نمود . ؟ تاریخ را برای اطلاع وآگاهی از کارهای نیک وبد گذشتگان و نیاکان خود و سلاطین کشور خود وبرای تجربه اندوزی و پرهیز از اشتباهات انها میخوانیم وحتی بارها مرور باید کرد تا فراموش نشود اینکار نه به عنوان مرده پرستی و آه وحسرت خوردن به دوران شکوه وعظمت گذشتگان است بلکه برای پرهیز از برخی اشتباهات انهاست زیرا زمان هیچگاه به عقب برنمیگردد وجهان همیشه به پیش روی خود مینگرد نه به پشت سرش اما ما برای آن نیم نگاهی به پشت سر خود می اندازیم برای انست که ببینیم پیشینیان ما چگونه شد که قدم به بیراهه گذاشتند واز آن اوج وعظمت وشکوه یکباره به این حال وروز رسیده ایم واین ماهستیم که باید با نگاه به ائینه تاریخ به اصلاح وآرایش سیمای خود بپردازیم وکورک های چرکی را مدا نمائیم و انچه که نیک وپسندیده بوده انتخاب و انچه که سبب تباهی و عقب ماندگی واضمحلال شده از آنها پرهیزنمود بنابراین همه ما نگرش شونیسمی به تاریخ را محکوم میکنیم و انهائی راکه جوانان روشنفکر مارا به خاطر پژوهش هایشان در تاریخ شونیسم مینامند اشتباهشان را با منطق و برهان یاد اورشویم! #سورنا_باهنر #زنده_باد_ایران #خلیج_فارس #خلیج_همیشه_فارس #تاریخ #ایران #ایرانشهری #اندیشه_ایرانشهری #ایران_بزرگ_آرمان_بزرگ_میخواهد #ایران_بزرگ_فرهنگی #دریای_کاسپین (at Persepolis) https://www.instagram.com/p/CKMcxWsAj_5/?igshid=174xr3gg4wx8q
0 notes
Photo
Tumblr media
【◘◙◘◙】(💘) در تعزیه های مردمی گاهي شمر در لباس قزلباش‌هاي صفوي به صحنه مي‌آمد، وگاهي در كسوت گزمه‌هاي قاجار. گوئي مردم شمر را خوب مي‌شناختند و مي‌دانستند كه هرروزي لباس تازه‌اي به ‌تن مي‌كند. اما حسين هميشه همان شهيد مدام، با همان لباس ساده‌ي مردمي، و مظلوميت مداوم. از كبوترِ سپيدِ بال بسته و به خون آلوده، كه قاصد عاشورا به زمانه‌ي حال مي‌‌گرديد، تا رنگ سبز دستارِ شهيدان، وچكمه‌هاي سرخ اشقيا، هركدام در تعزيه پيامي را بعهده مي‌گرفتند كه جز با زبان رمز و رويكردِ نماد گرايي نمي‌تواند پديد آمده باشد. حتي مرد نيمه‌عرياني كه بر سينه و پشت و پهلويش نعل‌هاي اسب ونيزه‌ها را فرو كوبيده بود وهمچنان در ميان كاروانِ‌تعزيه، خاموش گام برمي داشت. شايد او هم نمادي از پيكر درهم كوبيده‌ي ملتي بود كه به دادخواهي و تظلم آمده است. از مهمترين آموزه‌ها در تعزيه‌ي مردمي، حضور يافتن نيروهاي مافوق طبيعي بود. ملائك بي‌تاب از قتل شهيدانِ راه آزادي به ياري حسين آمده بودند. زعفر جني با سپاهي انبوه درآن‌سوي ديگر منتظر ايستاده تا شايد ياريِ او را بپذيرند. اما حسين، اين قديسِ محرومان، از هيچ‌كدام ياري نمي‌طلبد. گويي آن ايام كه قهرمانان از خدايان ياري مي‌جستند گذشته است. به‌جاي‌اين همه، روي خود رابه سوي مردم زمانه‌هاي دور ونزديك مي‌گرداند، و مي‌خواند كه: آيا ياري كننده‌اي هست كه ياري‌ام كند؟ پایان .... #سورنا_باهنر #سوگ_سیاوش #خلیج_فارس #زنده_باد_تمام_اقوام_و_مذاهب_ایرانی #زنده_باد_ایران #دریای_کاسپین #دریای_مکران #افغانستان #جان_پدر_کجاستی #تعزیه_خوانی #تعزیه #کابل #افغانستان_کابل #ایرانشهری #اندیشه_ایرانشهری #پاینده_ایران #ایران_مقتدر #ایران_شمالی #persian_gulf (at Kerman Province) https://www.instagram.com/p/CKHQK7NglHh/?igshid=15iy2q5xwo3j1
0 notes
Photo
Tumblr media
♌︎♋︎♋︎♌︎(💘) دو نوع تعزیه به وجود آمد ،يكي همان تعزيه‌اي كه روح مادرانه‌ي ما به زبانِ انبوه مردمان گمنام مي‌سرائيد وسوگوار حقيقت بود رويكردِ ديگر به تعزيه‌ آن بود كه به مصلحت فرهنگ سلطه تدارك مي‌شد و نگرانِ از دست دادنِ قدرتي بود كه به آن چنگ انداخته بود. اين دو رويكرد را در دوره قاجارها با وضوح بيشتري مي‌توان مشاهده كرد. تكيه دولت با كنجايش بيست‌هزار نفر در زاويه كاخ گلستان برپا شد. مقامي رسمي با لقب معين‌البكا پديد آمد. خوش‌ آوازترين جوانان اگرهم تعزيه خوان نبودند براي چنين كاري تربيت مي‌شدند، تعزيه خوانان با لباس‌هاي مجلل، اسب‌ها، شمشير‌ها، سپر‌ها، شيپور و سنج و طبل، حجله‌گاه و نعش، نمايشي از آن‌گونه كه نه تنها مهد عليا، حتي ميهمانان خارجي وغيرمسلمان را نيز متاثر مي‌كرد. شايد دراين نمايش‌ها، حديث عاشورا و حسين بيشتر به سرگذشتِ خانداني سلطنتي شباهت پيدا مي‌كرد كه توسط دشمني غدار به خاك و خون كشيده شده‌اند. در تعزيه‌هاي درباري، رابطه تعزيه خوان با تماشاگر، رابطه نوكر و ارباب بود. از اين جهت صحنه‌ها ومضامين تعزيه بايد به‌گونه‌اي طراحي مي‌شد تا موجب رضايت خاطر شاه، مهد عليا، اهل حرمسرا، شاهزاده‌خانم‌ها، و رجال برگزيده قرار گيرد. اما در تعزيه‌ي مردمي، بازيگر و تماشاگر، هردو از يك طبقه بودند، و هر دو سوگوار حقيقتي مشترك. بسا پيش مي‌آمد آنكه نقش شمر بازي مي‌كرد، هنگامي كه بر سينه حسين مي‌نشست تا حديث عاشوراي مدام را بازخواني كند، خود به تلخي مي‌گريست. با آنكه همه تماشگران بارها و بارها اين صحنه‌‌ها را تماشا كرده بودند و نكته به نكته‌ي داستان را حفظ بودند، هر بار به آواي بلندگريسته بودند، اما بازهم در هر نوبت ديگر، حديث عاشورا چون زخم تازه‌اي بود كه دهان مي‌گشايد. در تعزيه‌هاي مردمي، كه از آن امكانات مجهز درباري برخوردار نبود، امكانات طبيعيِ ديگري به صحنه كشيده مي‌شد، وب سا كه پيامش موضوع روز مي‌شد و از رنج‌هاي روز سخن مي‌گفت. #سورنا_باهنر #سوگ_سیاوش #خلیج_فارس #زنده_باد_تمام_اقوام_و_مذاهب_ایرانی #زنده_باد_ایران #دریای_کاسپین #دریای_مکران #افغانستان #جان_پدر_کجاستی #تعزیه_خوانی #تعزیه #کابل #افغانستان_کابل #ایرانشهری #اندیشه_ایرانشهری #پاینده_ایران #ایران_مقتدر #ایران_شمالی (at Kerman Province) https://www.instagram.com/p/CJ_kKz2AVYW/?igshid=1ch3250kwan7n
0 notes
Photo
Tumblr media
♌︎♋︎♋︎♌︎(💘) دو نوع تعزیه به وجود آمد ،يكي همان تعزيه‌اي كه روح مادرانه‌ي ما به زبانِ انبوه مردمان گمنام مي‌سرائيد وسوگوار حقيقت بود رويكردِ ديگر به تعزيه‌ آن بود كه به مصلحت فرهنگ سلطه تدارك مي‌شد و نگرانِ از دست دادنِ قدرتي بود كه به آن چنگ انداخته بود. اين دو رويكرد را در دوره قاجارها با وضوح بيشتري مي‌توان مشاهده كرد. تكيه دولت با كنجايش بيست‌هزار نفر در زاويه كاخ گلستان برپا شد. مقامي رسمي با لقب معين‌البكا پديد آمد. خوش‌ آوازترين جوانان اگرهم تعزيه خوان نبودند براي چنين كاري تربيت مي‌شدند، تعزيه خوانان با لباس‌هاي مجلل، اسب‌ها، شمشير‌ها، سپر‌ها، شيپور و سنج و طبل، حجله‌گاه و نعش، نمايشي از آن‌گونه كه نه تنها مهد عليا، حتي ميهمانان خارجي وغيرمسلمان را نيز متاثر مي‌كرد. شايد دراين نمايش‌ها، حديث عاشورا و حسين بيشتر به سرگذشتِ خانداني سلطنتي شباهت پيدا مي‌كرد كه توسط دشمني غدار به خاك و خون كشيده شده‌اند. در تعزيه‌هاي درباري، رابطه تعزيه خوان با تماشاگر، رابطه نوكر و ارباب بود. از اين جهت صحنه‌ها ومضامين تعزيه بايد به‌گونه‌اي طراحي مي‌شد تا موجب رضايت خاطر شاه، مهد عليا، اهل حرمسرا، شاهزاده‌خانم‌ها، و رجال برگزيده قرار گيرد. اما در تعزيه‌ي مردمي، بازيگر و تماشاگر، هردو از يك طبقه بودند، و هر دو سوگوار حقيقتي مشترك. بسا پيش مي‌آمد آنكه نقش شمر بازي مي‌كرد، هنگامي كه بر سينه حسين مي‌نشست تا حديث عاشوراي مدام را بازخواني كند، خود به تلخي مي‌گريست. با آنكه همه تماشگران بارها و بارها اين صحنه‌‌ها را تماشا كرده بودند و نكته به نكته‌ي داستان را حفظ بودند، هر بار به آواي بلندگريسته بودند، اما بازهم در هر نوبت ديگر، حديث عاشورا چون زخم تازه‌اي بود كه دهان مي‌گشايد. در تعزيه‌هاي مردمي، كه از آن امكانات مجهز درباري برخوردار نبود، امكانات طبيعيِ ديگري به صحنه كشيده مي‌شد، وب سا كه پيامش موضوع روز مي‌شد و از رنج‌هاي روز سخن مي‌گفت. #سورنا_باهنر #سوگ_سیاوش #خلیج_فارس #زنده_باد_تمام_اقوام_و_مذاهب_ایرانی #زنده_باد_ایران #دریای_کاسپین #دریای_مکران #افغانستان #جان_پدر_کجاستی #تعزیه_خوانی #تعزیه #کابل #افغانستان_کابل #ایرانشهری #اندیشه_ایرانشهری #پاینده_ایران #ایران_مقتدر #ایران_شمالی (at Kerman Province) https://www.instagram.com/p/CJ_kKz2AVYW/?igshid=1ch3250kwan7n
0 notes
Photo
Tumblr media
«« در برابر اسلام و مذهب سلطه، فرهنگ تعزيه قرار مي‌گرفت. و اين فرهنگ روزبه روز درميان محرومين گسترش مي‌يافت تا كار به‌جايي رسيد كه فرهنگ سلطه ديگر توان آن را نداشت تا دراين مواجهه روياروي بايستد. همچنين، فاتحان و سلط‌گران، نمي‌توانند سوگوار حقيقت باشند، مگر به ريا وتظاهر، و ظاهر آراستن. اين بود كه وقتي سر و كله‌ي قزلباش‌هاي صفوي پيدا شد، صورتي از فرهنگ تعزيه نيز براي خود پديد آوردند. آنان هم خود را سوگوار حسين وانمودند. يا بگويم: واقعيتي از سلطه‌گري كه نقاب سوگواري برحقيقت به صورت خود آويخت. همچنين بسي پيش آمده و مي‌آيد كه چون محرومين فاتح مي‌شوند، خود به سلطه‌گران تازه‌اي تبديل مي‌گردند. انگار چنان است كه هركدام از ما آدم ها، چه محروم وچه سلطه‌گر، توان واستعدادِ آن را داريم كه گاه در واديِ مظلوميت باشيم، وگاه كه ميداني براي سلطه‌گري بيابيم در اردوي جباران قرارگيريم. از اين نگاه، فرهنگ سلطه در هركدام از ما محرومان نيز همدلاني پيدا مي‌كند. مگر هابيل وقابيل هردو از يك تخمه وتبار نيستند؟ شايد اين‌گونه بود كه فاتحان و سلطه‌گرانِ تازه، خود را ناگزير ديدند تا هم‌آوا با محرومانِ سوگوار، حديث عاشورا وحسين را واگويه كنند اما براي بي‌اثر كردن اين حديث در مقابله‌ي با خويش، واقعه‌ي عاشورا و حسين را، از آن حقيقتِ مدام شهيد شونده‌اي كه مردم سوگوارش بودند جدا كردند. واقعه‌اي در زمان گذشته، غير از زماني كه اكنون هست، ودر مكاني مشخص، غير از سرزمين‌هاي زير سلطه خود! مي‌توان بر اين گمانه تامل كردكه از اين هنگام فرهنگ تعزيه اندك اندك با دو رويكرد متفاوت به راه خود ادامه داد. #سورنا_باهنر #سوگ_سیاوش #خلیج_فارس #زنده_باد_تمام_اقوام_و_مذاهب_ایرانی #زنده_باد_ایران #دریای_کاسپین #دریای_مکران #افغانستان #جان_پدر_کجاستی #تعزیه_خوانی #تعزیه #کابل #افغانستان_کابل #ایرانشهری #اندیشه_ایرانشهری #پاینده_ایران #ایران_مقتدر #ایران_شمالی #rstafllh (at Kerman, Iran) https://www.instagram.com/p/CJ6ZpdxgOve/?igshid=12y9m7e3csoc5
0 notes
Photo
Tumblr media
«« ➢♞︎♘︎♟︎♙︎♖︎➣(💘) از معجزه‌هاي اديان يكي هم اين است كه هميشه شهيدانِ نام‌آوري از متن خود ارائه مي‌دهند كه درست روياروي متوليان رسمي دين قرار مي‌گيرند و به‌ اين ‌گونه، شهيدي ديگر پديد آمد که متوليانِ رسميِ دين بسي دقيقتر از ايرانيان مي‌شناختند، زيرا از فرزندان همان رسولي بود كه به نامش قدرت يافته‌بودند. شهيدي ديگر آمد، خون تازه‌اي جوشيدن گرفت تا بگويد: مذهب بر دو گونه است، يكي مذهب حاكمان، اسلام سلطه و زور، مذهبِ گنج‌هاي فراهم آمده از غارتِ محرومان، همان مذهبي كه متوليانش به‌ تهديد و رعب و تزوير و تطميع از همگان بيعت مي‌گيرند. مذهبي كه قرن‌ها بوده و هست و ديگري اسلامي و مذهبي كه بايد مي‌بود و نيست. مذهبي كه خلق‌هاي محروم و ستم‌كشيده، سوگوار پديد آمدنش هستند، مذهبي كه هيچ‌گاه تحقق عيني پيدا نكرد. در اين‌حال وهوا، روح مادرانه‌ي ايراني كه باز همچون پيش از اسلام، خود را سوگوار حقيقت مي‌يافت، سياوش را در حسين ، ايران را در كربلا و زمانه خود را در عاشورا باز خواني كرد. چندان كه گفتند : هرماه محرم، هرروز عاشورا و هر زميني كربلا است. اين سوگ و تعزيه‌ها، در آغاز دولتي نبود، دستوري از دارالخلافه نبود. واگويه‌هاي مردم محروم و گمنامي بود كه در هر شهر و روستايي حضورداشتند، بي‌آنكه اهلِ‌ علم و كتاب و دفتر باشند. در زبان و فرهنگ ما، تعزيه خواني، همان شبيه خواني بود، يا نوعي نمايشِ مذهبي كه ابتدا مقاتل‌خواني بود يا شرحِ چگونگيِ قتلِ مظلومان. اندك اندك مقاتل‌خواني به مظلوم‌خواني كشيده شد، يعني كساني از همين مردم عادي، به نقل از مظلومان زبان حال آنان را كه بيشتر زبان حال خودشان بود با شعر و آواز در معابر و مجامع عمومي واگويه مي‌كردند. گه‌گاه علاوه بر زبانِ‌حال، اعمال وحركاتِ نمايشي نيز به آن افزوده مي‌شد. تا آنكه اندك‌اندك، اين تعزيه‌ها، فرهنگ عموميِ مردم شد. فرهنگي كه آشكارا در برابر فرهنگ شادخواري و سلطه جوئي دربارها قرار مي‌گرفت. وقايع‌نگار در ركاب حكام وقت بود، از اندرون و بيرون دربار مي‌نوشت، فتوحات را به رشته تحرير در‌مي‌آورد، و از مزاج شريف شاه غافل نبود. شاعران دربار همچنان مي‌سرودند كه سلطنت سلطان براي ابد پايدار بماناد. هنگامي كه سلطان به جهاد مي‌رفت و مثلا هندوستان غارت مي‌شد خزانه‌ دولت سرشار مي‌گرديد، نخاسخانه‌ها در نيشابور و بغداد و بلخ بازارشان گرم مي‌شد وعنصري‌ها از نقره و زر ديكدان مي‌زدند، و سرمست از شراب قدرت، قصيده مي‌‌سرودند، و همه‌ي اين‌ شاخصه‌هاي آشكار فرهنگ سلطه، به‌نام اسلام نموده مي‌شد‌. #سورنا_باهنر #warshnbtb (at Kerman, Iran) https://www.instagram.com/p/CJ1P8sHA9zd/?igshid=1j8g7c35hm8mv
0 notes
Photo
Tumblr media
■▧■▦ (💘) «« تعزیه: سوگ سیاوش، عزای امام حسین تعزیه (یا تعزیت) به معنی سوگواری، برپایی یادبود عزیزان از دست رفته، تسلیت، امر کردن به صبر و پرسیدن از خویشان درگذشته، خرسندی دادن و در برخی مناطق ایران مانند خراسان به معنای مجلس ترحیم است. اما آنچه به عنوان تعزیه مشهور است گونه‌ای از نمایش مذهبی منظوم است که در آن عده‌ای اهل ذوق و کارآشنا در جریان سوگواری‌های ماه محرم و برای نشان دادن ارادت و اخلاص به اهل بیت، طی مراسم خاصی بعضی از داستان‌های مربوط به واقعه‌ی کربلا را پیش چشم تماشاچی‌ها بازآفرینی می‌کنند. در تعزیه چون اهمیت خواندن هنرمندانه‌ی اشعار بیش از روش اجرا و نمایش واقعه‌هاست، آن را، در قیاس با روضه‌خوانی، تعزیه‌خوانی نیز گفته‌اند. ریشه تعزیه پيش از آنكه تازيان دروازه هاي ايران را به نام دين بگشايند، اسطوره‌ي مظلوميت ما در قالب سوگ سياوش به نمايش در مي‌آمد. با نگاه اسطوره‌اي، سياوش اگرچه خود شاهزاده بود و فرزند كاوس شاه، ولي در آينه‌ي فرهنگ ما چندان زلال و پاك تصوير شده بود كه آتشِ جادوي سودابه هم نتوانست كمترين گزندي به او برساند. اما عاقبت اين شاهزاده‌ي قديس، در توطئه‌ي خويش و بيگانه، كه جز به فرمانروايي و سلطه نمي‌انديشيدند از پاي درمي‌آيد وهمچون يحيي تعميد دهنده، سر بريده‌اش در طشت زرين قرار مي‌گيرد. شايد اين همه افسانه باشد، اما براي ما چاره‌ي ديگري نبود جز آنكه مظلومي و شهيدي شناخته شده و نام‌آور جستجو كنيم و او را نماينده و نمادِ مظلوميت خويش قرار دهيم. شايد به همين‌گونه‌ها بوده باشد كه در آن روزگارانِ پيش از اسلام، سوگ سياوش، برترين تعزيه‌ در ميان ما ايرانيان بوده است. #سورنا_باهنر #دیگان #سوگ_سیاوش #کشتی_کره_ای #خلیج_فارس #زنده_باد_تمام_اقوام_و_مذاهب_ایرانی #زنده_باد_ایران #دریای_کاسپین #دریای_مکران #افغانستان #جان_پدر_کجاستی #تعزیه_خوانی #تعزیه #کابل #افغانستان_کابل #ایرانشهری #اندیشه_ایرانشهری #پاینده_ایران #ایران_مقتدر #mhtvadrj1 (at Kerman Province) https://www.instagram.com/p/CJq82lvgKgV/?igshid=1prajupr8sgub
0 notes
Photo
Tumblr media
«« ✰︵︵✰(💘) در جهان اسطوره گياه و باروري ارتباط نزديكي با انسان و زندگي انسان دارد، به گونه‌اي كه به رابطه‌اي تنگاتنگ و متقابل ميان بشر و نبات منجر شده است. گياه «خون سياوشان» يا «پرسياوشان» كه در ارتباط با سياوش از اين تقابل اسطوره‌اي بهره برده است، گياهي رمزآميز است كه پس از كشته شدن سياوش از خون او مي‌رويد. اين گياه به طور حتم كاركردي اسطوره اي دارد، زيرا در روايات اساطيري ايران جايگاه خاصي به خود اختصاص داده است، چنان‌كه در زندگي كيومرث زرتشت، سياوش، كيخسرو و آيين مهر ديده مي‌شود. كيومرث در ادبيات پيش از اسلام نمونه نخستين انسان و حتي نخستين پادشاهي است كه آيين تخت و تاج نهاد و سي سال پادشاهي كرد. هنگامي كه به حمله اهريمن زندگي اش به پايان رسيد، از خاكي كه نطفه او بر آن ريخت گياهي به نام ريباس روييد كه داراي يك ساقه بلند و پانزده برگ بود. اين گياه بعدها از هيأت نباتي به هيأت انساني درآمد و مشي و مشيانه به عنوان پدر و مادر جهانيان از آن به وجود آمدند. در اسطوره سياوش، تبديل او به گياه و استحاله گياه به كيخسرو نكته درخور توجهي است كه معرّف ذات ايزدي و بركت و بخشندگي اوست. سياوش به عنوان نمونه ايزد نباتي در اساطير ايران همچون دانه‌اي كه تمامي ارزش‌هاي بشري را در دل خود مي‌پرورد، به زير زمين مي‌رود و پس از طي كردن مراحلي، به صورت كيخسرو پادشاه آرماني اسطوره و حماسه، نمود پيدا مي‌كند. او كه از يك تبديل و تحول نباتي به وجود آمده است، موجب طراوت و سرسبزي فضاي اساطيري-‌حماسي ايران مي‌شود. اين گياه اگرچه خاصيت و كاركردي رمزآميز و مبهم دارد، اما همواره مورد نظر بوده است؛ زيرا به وجود آورنده انسان‌هايي است كه اسطوره و تاريخ تنها يك بار آنها را به خود ديده‌اند. آنگاه كه اسكندر بر خاك سياوش در «سياوش گرد» مي‌رود، خاك او را سرخ مي‌يابد، خون تازه‌اي در اين خاك جريان دارد كه گياهي سبز از آن رسته است. اين گياه نهال مرموز باغ زندگي است. آيت اميدبخش نياز روح بشر است كه در كشمكش جاوداني خرد آرزومند آن است كه لااقل نيم رمقي از عدالت و حق و آزادگي و پايندگي در جهان بر جاي ماند. در اين راه اگر هزاران هزار قرباني هم داده شود؛ چنان‌كه در جنگ ايران و توران داده شد، باكي نيست؛ زيرا بايد در برابر بزرگترين خطري كه از آغاز آفرينش تا كنون بشريت را تهديد كرده است ايستاد؛ و آن خطر انقراض انسانيت است. #اندیشه_ایرانشهری #سورنا_باهنر #خلیج_فارس #دریای_کاسپین #دریای_مکران #پانترکیسم #ایران_شمالی #ایران_بزرگ #افغانستان #سوگ_سیاوش #سووشون #زنده_باد_ایران #bbytrlan #𝑜𝑛𝑙𝑖𝑛𝑒𝖑𝖎𝖐𝖊 #عشق (at Kerman, Iran) https://www.instagram.com/p/CJlyyJCANqS/?igshid=wc6151de80vj
0 notes