Tumgik
#جسمانی
apnibaattv · 2 years
Text
عدالت نے مرکزی ملزم شاہنواز کا مزید جسمانی ریمانڈ منظور کرلیا
عدالت نے مرکزی ملزم شاہنواز کا مزید جسمانی ریمانڈ منظور کرلیا
اہلیہ سارہ انعام کے قتل کیس کے مرکزی ملزم شاہنواز عامر کی عدالت کے باہر فائل فوٹو۔ اسلام آباد: اسلام آباد کی ڈسٹرکٹ اینڈ سیشن عدالت نے مرکزی ملزم شاہنواز عامر کا مزید 3 روزہ جسمانی ریمانڈ منظور کرلیا۔ قتل کیس ان کی اہلیہ سارہ انعام کا۔ شاہنواز، جو سینئر صحافی ایاز امیر کے بیٹے بھی ہیں، کو پیر کو سول جج عامر عزیر کی عدالت میں پیش کیا گیا۔ تفتیشی افسر نے عدالت کو بتایا کہ متوفی کا پاسپورٹ دوبارہ…
Tumblr media
View On WordPress
0 notes
mehranghiasvand · 2 years
Photo
Tumblr media
#پاسخ سوال مطروحه در ماده ۱۱۷۳ #قانون مدنی آمده است، بدین شرح؛ ماده 1173 #قانون_مدنی : هر گاه در اثر عدم مواظبت یا انحطاط #اخلاقی #پدر یا #مادر ي که #طفل تحت #حضانت اوست، صحت #جسمانی و یا #تربیت اخلاقی طفل در معرض #خطر باشد، #محکمه میتواند به تقاضاي اقرباي طفل یا به تقاضاي #قیم او یا به تقاضاي #رئیس #حوزه قضاییه تصمیمی را که براي حضانت طفل مقتضی بداند، اتخاذ کند . موارد ذیل از مصادیق عدم #مواظبت و یا انحطاط اخلاقی هر یک از والدین است: ۱- #اعتیاد زیان‌آور به #الکل، #مواد_مخدر و #قمار. ۲- اشتهار به فساد اخلاق و #فحشاء. ۳- ابتلا به بیماریهای #روانی با تشخیص #پزشکی_قانونی . ۴- سوء استفاده از طفل یا اجبار او به ورود در مشاغل ضد اخلاقی مانند #فساد و فحشاء، تکدی‌گری و #قاچاق . ۵- تکرار ضرب و جرح خارج از حد متعارف. نکته- موارد فوق انحصاری نبوده و اگر در هر مورد دیگری خارج از بندهای فوق، دادگاه صحت جسمانی یا تربیت اخلاقی طفل را در خطر ببیند، حضانت را از صاحب آن سلب و به دیگری خواهد سپرد. در خصوص سوال مطروحه؛ ضبط و انتشار فیلمهایی که حاوی حرکات موزون یا اصطلاحاً#رقص #خانم ها باشد و به ویژه زمانی که در کنار نامحرمان باشد، قطعاً از مصادیق انحراف و انحطاط اخلاقی و فحشا بوده و موضوع مشمول بند ۲ ماده ۱۱۷۳ قانون مدنی می‌باشد. لذا اگر پدر اقدام نموده و بتواند دادگاه را قانع کند که عمل مادر اطفال، از مصادیق فساد اخلاقی و فحشاست، یقیناً می‌تواند حضانت مادر را سلب و ساقط، و خود عهده دار آن شود. #مهران_غیاثوند #وکیل_پایه_یک_دادگستری و #مشاور_حقوقی (at Explore - اکسپلور) https://www.instagram.com/p/CdjdAPArEWk/?igshid=NGJjMDIxMWI=
0 notes
amiasfitaccw · 6 months
Text
Tumblr media
اس دنیا میں جسمانی تعلق کی لذت سے زیادہ کچھ بھی لذیذ نہیں ہےسب سے خوبصورت احساس دو جوان جسموں کا ملاپ
16 notes · View notes
akksofficial · 2 years
Text
پی ٹی آئی رہنما اعظم سواتی کا دو روزہ جسمانی ریمانڈ منظور، ایف آئی اے حوالے
پی ٹی آئی رہنما اعظم سواتی کا دو روزہ جسمانی ریمانڈ منظور، ایف آئی اے حوالے
اسلام آباد(کورٹ رپورٹر ) اسلام آباد کی سیشن عدالت نے پاکستان تحریک انصاف کے رہنما اور سینیٹر اعظم سواتی کو دو روزہ جسمانی ریمانڈ پر ایف آئی اے کے حوالے کرنے کا حکم دے دیا۔ گرفتار رہنما اعظم سواتی کو 13 اکتوبر بروز جمعرات اسلام آباد کے سینیر سول جج شبیر بھٹی کی عدالت میں پیش کیا گیا۔ اس موقع پر ایف آئی اے سائبر کرائم سیل کی جانب سے اعظم سواتی کے 7 روزہ جسمانی ریمانڈ کی استدعا کی گئی۔ عدالت میں…
Tumblr media
View On WordPress
0 notes
syeda-hareem · 1 year
Text
Tumblr media
اس دنیا میں جسمانی تعلق کی لذت سے زیادہ کچھ بھی لذیذ نہیں ہے🔥سب سے خوبصورت احساس دو جوان جسموں کا ملاپ ہے
16 notes · View notes
0rdinarythoughts · 1 year
Text
Tumblr media Tumblr media
خاموشی اک ردعمل ہے .یہ انسان کے قربت والوں کے ناروا رویوں کا نتیجہ ہے انسان جسمانی اذیت کا درد سہہ لیتا ہے لیکن جب روح گھائل ہو جائے تو خاموشیوں کا راج شروع ہو جاتا ہے
Silence is a reaction This is the result of the unlawful behavior of those close to man. Man bears the pain of physical torture, but when the soul is injured, the rule of silence begins.
Shah Jahan Afridi
16 notes · View notes
buralan · 9 months
Text
پیاده‌روی در مسیرهای جنگلی ارمنستان
پیاده‌روی در مسیرهای جنگلی ارمنستان یکی از تجربه‌های شگفت‌انگیز در میان طبیعت‌گردان و علاقه‌مندان به محیط زیست است. ارمنستان با مناظر طبیعی خیره‌کننده، جنگل‌های سرسبز و چشم‌اندازهای زیبا، یک مقصد عالی برای پیاده‌روی و هیکینگ محسوب می‌شود. در این مقاله، با هم به بررسی مسیرهای جنگلی ارمنستان خواهیم پرداخت و نکاتی برای سفر به این مناطق زیبا را به اشتراک خواهیم گذاشت.
فهرست مطالب
آشنایی با ارمنستان و جنگل‌های آن
مسیرهای جنگلی معروف در ارمنستان
تجربه‌های یک سفر پیاده‌روی در ارمنستان
نکات مهم برای سفر به مسیرهای جنگلی ارمنستان
1. آشنایی با ارمنستان و جنگل‌های آن
ارمنستان یکی از کشورهای کوچک در قفقاز است که با طبیعتی بکر و مناظر خیره‌کننده، گردشگران زیادی را جذب می‌کند. این کشور دارای جنگل‌های سرسبز و زیبا است که با تنوع گونه‌های گیاهی و حیات وحش فراوان، یک مقصد ایده‌آل برای پیاده‌روی و نزدیک‌ترین تماس با طبیعت است.
2. مسیرهای جنگلی معروف در ارمنستان
در ارمنستان، مسیرهای پیاده‌روی زیادی وجود دارد که هر کدام دارای جذابیت‌ها و زیبایی‌های خاصی هستند. برخی از مسیرهای معروف در این کشور عبارتند از:
- مسیر جنگلی دره دیلیجان
این مسیر در من��قه دیلیجان واقع شده و به دلیل مناظر طبیعی بکر و زیبا شناخته می‌شود. این مسیر پرآوازه با جنگل‌های سرسبز، رودخانه‌های آرام و چشم‌اندازهای فراوان، محبوبیت زیادی دارد.
- مسیر جنگلی ایجور
این مسیر در شمال ارمنستان قرار دارد و به دلیل جنگل‌های گسترده و مناظر طبیعی زیبا، برای هیکینگ و پیاده‌روی مورد علاقه گردشگران قرار دارد.
- مسیرهای جنگلی طبیعت‌گردی یانویان
منطقه یانویان دارای مسیرهای پیاده‌روی زیادی است که امکان فعالیت‌های طبیعت‌گردی و تماشای مناظر خیره‌کننده را فراهم می‌کنند.
3. تجربه‌های یک سفر پیاده‌روی در ارمنستان
سفر به مسیرهای جنگلی ارمنستان به شما اجازه می‌دهد با طبیعت به صورت نزدیک‌تری آشنا شوید و لحظاتی از آرامش و آسایش را تجربه کنید. در این سفرها می‌توانید با گونه‌های گیاهی و حیات وحش منحصربه‌فرد ارمنستان آشنا شوید و عکس‌ها و خاطرات خاصی را به یاد بیاورید.
4. نکات مهم برای سفر به مسیرهای جنگلی ارمنستان
در هنگام سفر به مسیرهای جنگلی ارمنستان، موارد زیر را مد نظر قرار دهید:
- برنامه‌ریزی مسیر
قبل از شروع سفر، مسیر خود را با دقت برنامه‌ریزی کنید و اطلاعات لازم درباره مسیر، فاصله، زمان و شرایط آب‌وهوایی را کسب کنید.
- استفاده از تجهیزات مناسب
برای پیاده‌روی در مسیرهای جنگلی، از تجهیزات مناسب مانند کفش‌های مخصوص هیکینگ، لباس‌های گرم و مناسب و لوازم بهداشتی استفاده کنید.
- رعایت اصول حفاظت از محیط زیست
در هنگام سفر به جنگل‌ها، از هر گونه آلودگی و آسیب به محیط زیست خودداری کنید و اصول حفاظت از محیط زیست را رعایت کنید.
نتیجه‌گیری
پیاده‌روی در مسیرهای جنگلی ارمنستان یک تجربه فوق‌العاده و خاص است که به شما امکان می‌دهد با طبیعت به صورت نزدیک‌تری ارتباط برقرار کنید. ارمنستان با مناظر طبیعی خیره‌کننده و جنگل‌های سرسبز، یک مقصد ایده‌آل برای پیاده‌روی و هیکینگ محسوب می‌شود. با رعایت اصول حفاظت از محیط زیست و استفاده از تجهیزات مناسب، می‌توانید سفری به یادماندنی به دنیای زیبای جنگل‌های ارمنستان تجربه کنید.
پرسش و پاسخ
پرسش ۱: آیا پیاده‌روی در مسیرهای جنگلی ارمنستان نیاز به آمادگی خاصی دارد؟
بله، برای پیاده‌روی در مسیرهای جنگلی ارمنستان، نیاز به آمادگی جسمانی و استفاده از تجهیزات مناسب مانند کفش‌های هیکینگ و لباس‌های گرم و مناسب است.
پرسش ۲: آیا ارمنستان دارای مسیرهای پیاده‌روی معروفی است؟
بله، ارمنستان دارای مسیرهای پیاده‌روی معروفی در جنگل‌ها و مناطق طبیعی خود است که گردشگران زیادی را به خود جذب می‌کند.
پرسش ۳: آیا در سفر به مسیرهای جنگلی ارمنستان نیاز به راهنما داریم؟
اگر تازه‌کار هستید و با مناطق جنگلی ارمنستان آشنایی ندارید، استفاده از راهنما می‌تواند کمک‌کننده باشد. راهنما به شما اطلاعات لازم را درباره مسیرها و شرایط آب‌وهوایی ارائه می‌دهد و مسیرهای مناسب را برای شما تعیین می‌کند.
پرسش ۴: آیا در مسیرهای جنگلی ارمنستان محدودیت سنی وجود دارد؟
عموماً مسیرهای جنگلی ارمنستان برای افراد با هر سنی مناسب هستند، اما بهتر است قبل از شروع سفر، میزان مشکلات مسیر را بررسی کنید و با توجه به توانایی خود، مسیر مناسب را انتخاب کنید.
3 notes · View notes
the-royal-inkpot · 9 months
Text
اہل بیعت اور اہل بیت
ابراھیم سے لے کر محمد تک ایک ہی شجرہ ہے۔سب انبیاء اسی نسب سے نازل ہوتے رہے۔
اہل بیت کا سلسلہ محمد پر آ کر ختم ہوا۔
پھر اہل بیعت کا سلسلہ چل پڑا یعنی خلافت۔یہ روحانی اولاد تھی نا کہ جسمانی اولاد۔
آج بھی یہ تنازعہ موجود ہے۔
جسمانی علاج خود کو نبی اور اسلام کا وارث سمجھتی ہے،چھاتیاں پیٹتی ہے اور ماتم کرتی ہے جبکہ روحانی اولاد نبوت و خلافت کے خواص کو شجرہ میں منتقل کرنا مکروہ و ممنوع سمجھتی ہے۔
کیا یہ طاقت کی بھوک ہے یا واقعی نبوت کی شاخ کو سنبھالنے کا جوش ہے۔اس کا جواب آپ دیں گے۔
برس ہا برس سے وراثت بیٹوں میں منتقل ہوتی رہی۔حتی کہ نبوت نے بھی ایک وراثت کا لبادہ اوڑھا اور بیٹوں میں منتقل ہوتی رہی۔نبی کے بعد اس کا بیٹا نبی اور پھر اس کے بعد اس کا بیٹا بھی نبی اور پھر نبی در نبی در نبی۔
رسول اللہ کی آمد کے بعد جب آپ کے ہاں بیٹوں کی پیدائش ہوئی تو غیر معمولی طور پر آپ کے بیٹے فوت ہوتے گئے۔کچھ مورخین کا کہنا ہے کہ جن افراد نے نبی کی موت کے بعد خلافت سنبھالی وہی لوگ رسول اللہ کے بیٹوں کو زہر دینے میں بلاواسطہ شامل تھے۔بلاواسطہ یوں کہ جب خلافت علی ابن طالب کے بجائے ابوبکر کو منتقل ہوئی تو وہی لوگ گروہ بندی کرنے میں سب سے آگے تھے جنہوں نے رسول اللہ کے بیٹوں کو زہر دے کر بچپن میں ہی مار دیا تھا۔انہی لوگوں نے پس پردہ یہ راگ الاپا کہ وراثت میں نبوت کو منتقل کرنا مکروہ ہے کیونکہ رسول اللہ اپنی ذات کو کبھی ترجیح نہیں دیتے تھے اس لیے علی خلیفہ نا بنے۔
2 notes · View notes
sahil-kazi · 1 year
Text
عورت سے محبت میں جسم ایک لازمی حصہ ہے. جو لوگ کہتے ہیں کہ ان کی محبت پاک ہے اور انھیں جسم سے کوئی غرض نہیں، وہ سراسر جھوٹ بولتے ہیں. پاک محبت صرف خدا اور اس کے رسول یا والدین کے لیے ہے. عورت سے محبت کا تصور جسم کے بغیر ناممکن ہے. اگر آپ کو کسی لڑکی سے محبت ہے اور آپ اس کے بارے میں جسمانی خیالات نہیں رکھتے ، یا تو آپ فرشتے ہیں یا پھر آپ جھوٹ بولتے ہیں.یا پھر وقتی چونا لگا رہے ہیں۔ باقی جسم کی کشش ایک فطرتی عمل ہے.۔۔آپ اسے نکاح کر کے حاصل کر سکتے ہیں مگر یہ سچی حقیقت ہے کہ عورت اور مرد میں جسم کی کشش نا ہو یہ ہو ہی نہیں سکتا۔
مگر آجکل لوگ ڈرامے بازیوں سے چونے لگا رہے ہیں ایک دوجے کو 😜🤣
3 notes · View notes
abisazeh · 1 year
Text
8 دلیل برای اینکه چرا شنا کردن برای همه سنین یک نیاز است
شنا کردن می تواند به بهبود کلی شرایط جسمانی و تناسب اندام کمک کند. از جمله مزایای آن می توان به تقویت سیستم قلبی، کاهش وزن و کاهش استرس در فشارهای کاری روزانه اشاره کرد. مزیت های شنا کردن بسیار بیشتر از این موارد است. ورزش شنا می تواند برای هر سنی سودمند باشد، چه کودکی که در حال یادگیری شنا کردن می باشد و چه افراد سالمندی که قصد دارند تحرک و شادابی خود را افزایش دهند. آبی سازه تولید کننده بهترین استخرهای شنا در ادامه 8 دلیل مهم را بیان می کند که چرا شنا کردن می تواند برای همه یک عمل ضروری باشد.
Tumblr media
3 notes · View notes
apnibaattv · 2 years
Text
عدالت نے حلیم عادل شیخ کے جسمانی ریمانڈ کی درخواست مسترد کر دی۔
عدالت نے حلیم عادل شیخ کے جسمانی ریمانڈ کی درخواست مسترد کر دی۔
پی ٹی آئی رہنما حلیم عادل شیخ۔ تصویر: Twitter/@PTIofficial کراچی: کراچی کی ایک ڈسٹرکٹ اینڈ سیشن عدالت نے منگل کو سندھ اسمبلی میں قائد حزب اختلاف حلیم عادل شیخ کے جسمانی ریمانڈ کی پولیس کی درخواست مسترد کرتے ہوئے انہیں زمینوں پر قبضے سے متعلق کیس میں جوڈیشل ریمانڈ پر جیل بھیج دیا۔ ایک روز قبل، پی ٹی آئی رہنما کو انسداد تجاوزات فورس (اے ای ایف) نے دہشت گردی کے ایک مقدمے میں ضمانت پر رہا ہونے کے…
Tumblr media
View On WordPress
0 notes
amiasfitaccw · 7 days
Text
ایسی بہن کہاں
قسط نمبر 02
اس نے مجھے 2 دن کے اندر ساری معلومات اکٹھی کر کے دی. میں ثناء کو لے کر لاہور آ گیا اور اس کا سارا ساما ن اکھٹا کیا اور اس کو لے کر اسلام آباد چلا گیا میں دوبارہ پِھر حیران ہوا کے اِس دفعہ بھی چا چی یا سائمہ نے ثناء کے لیے منع نہیں کیا خیر میں ثناء کو اسلام آباد میں آ کر اس کے کالج اور ہاسٹل کا سارا بندوبست کر کے پِھر میں واپس لاہور آ گیا اور لاہور سے سائمہ کو لیا اور اپنے گھر واپس آ گیا جب میں سائمہ کو لاہور سے لینے گیا تو چا چی کی بھی کہا آپ بھی چلو آپ بھی وہاں کچھ دن جا کر رہ لینا لیکن چا چی کا جواب بہت ہی عجیب اور معنی خیز تھا انہوں نے کہا میرا کیا وہاں گاؤں میں رکھا ہے اور ویسے بھی دنیا کا مزہ تو شہر میں ہی ہے . مجھے اب کچھ کچھ اپنے چا چے کی بات سمجھ لگنے لگی تھی. میں گھر آ کر موقع کی تلاش میں تھا کے میں نبیلہ سے کھل کر بات کر سکوں اور سب باتیں سمجھ سکوں . لیکن کوئی اکیلے میں موقع نہیں مل رہا تھا . میری چھٹی بھی 1 مہینہ ہی رہ گئی تھی اور مجھے واپس سعودیہ بھی جانا تھا . میرا اور سائمہ کا جسمانی تعلق تو تقریباً چل رہا تھا لیکن آب شاید وہ بات نہیں رہ گئی تھی کیونکہ میرا شق یقین میں بدلتا جا رہا تھا . پِھر ایک دن میں صحن میں بیٹھ اِخْبار پڑھ رہا تھا تو نبیلہ شاید فرش دھو رہی تھی اس نے اپنی قمیض اپنی شلوار میں پھنسائی ہوئی تھی اور فرش دھو رہی تھی . میری یکدم نظر اس پے گئی تو حیران رہ گیا اور دیکھا اس کی شلوار پوری گیلی ہوئی تھی اس نے سفید رنگ کی کاٹن کی شلوار پہنی ہوئی تھی جو کے گیلا ہونے کی وجہ سے اس کی نیچے پوری گانڈ صاف نظر آ رہی تھی . نبیلہ کا جسم ایک دم کڑک تھا سفید رنگت بھرا ہوا سڈول جسم تھا . نبیلہ کی گانڈ کو دیکھ کر میری شلوار میں برا حال ہو چکا تھا . اور اپنے لن کو اپنی ٹانگوں کے درمیان میں دبا رہا تھا . میں نے اپنی نظر اِخْبار پر لگا لی لیکن شیطان بہکا رہا تھا اور میں چور آنکھوں سے بار بار نبیلہ کی طرف ہی دیکھ رہا تھا . مجھے پتہ ہی نہیں چلا کے کب میں نے اپنا لن اپنی شلوار کے اوپر سے ہی ہاتھ میں پکڑ لیا تھا اور اس کو زور زور سے مسل رہا تھا . اور نبیلہ کی گانڈ کو ہی دیکھ رہا تھا .
Tumblr media
میرا ضمیر مجھے بار بار ملامت کر رہا تھا ہے یہ بہن ہے . لیکن شیطان مجھے بہکا رہا تھا . مجھے پتہ ہی نہیں چلا کے میری بہن نے مجھے ایک ہاتھ سے اِخْبار اور دوسرے ہاتھ سے اپنا لن مسلتے ہوئے دیکھ لیا تھا اور میری آنکھوں کو بھی دیکھ لیا تھا کے وہ نبیلہ کی گانڈ کو ہی دیکھ رہی ہیں . مجھے اس وقعت احساس ہوا جب پانی کا بھرا ہوا مگ نبیلہ کے ہاتھ سے گرا اور مجھے ہوش آیا میں نے نبیلہ کی طرف دیکھا تو وہ مجھے پتہ نہیں کتنی دیر سے دیکھ رہی تھی مجھے بس اس کا چہرہ لال سرخ نظر آیا اور وہ سب کچھ چھوڑ کر اندر اپنے کمرے میں بھاگ گئی . مجھے ایک شدید جھٹکا لگا اور میں شرم سے پانی پانی ہو گیا اور اٹھ کر اپنے کمرے میں آ گیا میری بِیوِی باتھ روم میں نہا رہی تھی . میں بیڈ پیٹ لیٹ گیا اور شرم اور ملامت سے سوچنے لگا یہ مجھے سے کتنی بڑی غلطی ہو گئی ہے. میں شام تک اپنے کمرے میں ہی لیٹا رہا اور اپنے کمرے سے باہر نہیں گیا اور رات کو بھی طبیعت کا بہانہ بنا کر سائمہ کو بولا میرا كھانا بیڈروم میں ہی لے آؤ . میں بس یہ ہی سوچ رہا تھا کے آب میں کس منہ سے اپنی بہن کا سامنا کروں گا . وہ میرے بارے میں کیا سوچتی ہو گی . بس یہ ہی سوچ سوچ کر دماغ پھٹا جا رہا تھا . پِھر رات کو میں كھانا کھا کر سو گیا اور اس رات بھی میں نے سائمہ کے ساتھ کچھ نہیں کیا . شاید سائمہ مسلسل 3 دن سے میرے سے مزہ لیے بغیر سو رہی تھی اور سوچ بھی رہی ہو گی کے آج کل کیا مسئلہ ہے . صبح میں جب 9 بجے اٹھا تو دیکھا سائمہ بیڈ پے نہیں تھی پِھر میں اٹھ کر باتھ روم میں گیا نہا دھو کرباہر آیا الماری سے اپنے کپڑےنکالنےلگا اتنی دیر میں سائمہ آ گئی وہ آتے ہی میرے ساتھ چپک گئی مجھے ہونٹوں پے کس کی اور نیچے سے میرا لن شلوار کے اوپر سے ہی ہاتھ میں پکڑ لیا اور بولی وسیم جانو کیا بات ہے 3 دن ہو گئے آپ بھی ناراض ہو اور آپ کا شیر بھی ناراض ہے مجھ سے غلطی ہو گئی ہے کیا. ابھی اتنی ہی بات سائمہ نے کی تھی کے نبیلہ اندر کمرے میں آ گئی اور بولتے بولتے رک گئی شاید وہ ناشتے کا بولنے آئی تھی . لیکن اندر آ کر جو منظر اس کی آنکھوں نے دیکھا وہ میرے اور نبیلہ کے لیے بہت شرمناک تھا کیونکہ سائمہ تو میری بِیوِی ہے لیکن نبیلہ تو بہن ہے . نبیلہ نے سائمہ کو میرے لن کو پکڑا ہوا صاف دیکھ لیا تھا اور سائمہ نے بھی نبیلہ کو دیکھ لیا تھا . ایک بار پِھر نبیلہ کا چہرہ لال سرخ ہو گیا اور وہ باہر بھاگ کر چلی گئی . میں نے سائمہ کو کہا کچھ تو خیال کیا کرو ایک جوان لڑکی گھر میں ہے اور وہ بھی میری سگی بہن ہے
Tumblr media
اور تم دن میں ہی یہ حرکت کر رہی ہو .سائمہ تو شاید ڈھیٹ تھی آگے سے بولی وہ کون سا بچی ہے اس کو بھی سب پتہ ہے آخر اس نے بھی کسی نہ کسی دن لن لینا ہی ہے پِھر اِس میں اتنا پریشان ہونے کی کیابات ہے میں تو کہتی ہوں تم نبیلہ کی شادی کروا دو وہ بیچاری بھی کسی لن کے لیےترس رہی ہو گی میں نے غصے سے سائمہ کو دیکھا اور بولا تم سے تو بات کرنا ہی فضول ہے اور کپڑے لے کر باتھ روم میں گھس گیا اور کپڑے بَدَلنے لگا. کپڑے بَدَل کر گھر سے باہر نکل گیا اور اپنے کچھ دوستو سے جا کر گپ شپ لگانے لگا تقریباً 2 بجے کے قریب میں گھر واپس آیا تو دروازہ نبیلہ نے ہی کھولا اور دروازہ کھول کر اندر چلی گئی . جب میں اندر گیا تو دیکھا سب بیٹھے كھانا شروع کرنے لگے تھے میں بھی مجبورا وہاں ہی بیٹھ گیا اور كھانا کھانے لگا . میں نے کن اکھیوں سے نبیلہ کو دیکھا لیکن وہ كھانا کھانے میں مصروف تھی . پِھر جب سب نے كھانا کھا لیا تو نبیلہ اور سائمہ نے برتن اٹھانا شروع کر دیئے اور میں آ کر اپنے کمرے میں آ کر بیڈ پے لیٹ گیا اور کچھ ہی دیر میں آنکھ لگ گئی. شام کو سو کر اٹھا تو سائمہ چائے بنا کر لے آئی اور . یہاں وہاں کی باتیں کرنے لگی اور مجھے کہنے لگی آپ اور میں کچھ دن لاہور ا می کی طرف نہ رہ آئیں . میں نے کہا سائمہ ابھی تھوڑے دن پہلے تم آئی ہو اور اب پِھر لاہور جانے کا کہہ رہی ہو .
Tumblr media
میری چھٹی تھوڑی رہ گئی ہے میرے واپس چلے جانے کے بعد خود چلی جانا اور جتنے دن مرضی رہ لینا . وہ میری بات سن کر خاموش ہو گئی . پِھر ایسے ہی کچھ دن مزید گزر گئے نبیلہ مجھے سے اور میں نبیلہ سے کترا رہے تھے پِھر جب میرا 1 ہفتہ باقی رہ گیا تو ایک دن میری ا می اور سائمہ میری خالہ کے گھر گئے ہوئے تھے خالہ کا گھر زیادہ دور نہیں تھا پاس میں ہی تھا . اور ابّا جی باہر کسی کام سے گئے ہوئے تھے اور گھر پے شاید میں اور نبیلہ اکیلے ہی تھے . لیکن مجھے بَعْد میں پتہ چلا کے ہم دونوں گھر میں اکیلے ہیں کیونکہ میں صبح سے اپنے کمرے میں ہی تھا . پِھر تقریباً 11بجے کا وقعت تھا میں نہانے کے لیے اپنے اٹیچ باتھ روم میں گھس گیا مجھے پتہ تھا میرے کمرے کے باتھ روم میں میرے یا میری بِیوِی کے علاوہ کوئی نہیں آتا تھا . اِس لیے میں نے دروازہ لاک نہیں کیا اور باتھ روم میں جا کر نہانے لگا . جب میں نے نے باتھ روم میں داخل ہو کر اپنے کپڑے اُتار لیے اور شاور چلا دیا پِھر اپنے جسم پے صابن لگانے لگا جب میں اپنے لن پے صابن لگا رہا تھا تو میرا لن کھڑا ہونے لگا اور کچھ دیر کے صابن سے میرا لن تن کے کھڑا ہو گیا اور میں آہستہ آہستہ مٹھ والے اسٹائل میں صابن لن پے لگانے لگا مجھے پتہ ہی نہیں چلا یکدم نبیلہ میرے باتھ روم میں آ گئی اور اس کی سیدھی نظر میرے لن پے گئی تو وہ ایک بار پِھر شرم سے لال ہو گئی اور دروازے کو بند کر کے باہر سے بس اتنا ہی بولا کے سوری بھائی میرا شیمپو ختم ہو گیا تھا اِس لیے بھابی کا لینے کے لیے آئی تھی اور یہ بول کر وہ چلی گئی . میں بھی جلدی سے نہایا اور اور نہا کر کپڑے پہن کر گھر سے باہر نکل گیا یہ 3 دفعہ میرے اور نبیلہ کے درمیان ہو چکا تھا . اور مجھے تو اب اپنے آپ پر بھی بہت شرم آنے لگی تھی کے ہر دفعہ میری بہن کے ساتھ ہی کیوں یہ ہو جاتا ہے وہ بیچاری کیا سوچتی ہو گی. میں سارا دن باہر گھوم پِھر کر شام کو گھر واپس آیا اور آ کر سیدھا اپنے کمرے میں لیٹ گیا . اب تو میری بالکل ہمت جواب دے چکی تھی کے اگر میرا سامنہ نبیلہ سے ہوتا ہے یا وہ مجھے سے یہ 3 دفعہ کے حادثے کے بارے میں کوئی سوال پوچھے گی تو میں کس منہ سے اور کیا جواب دوں گا. اگلے 2 سے 3 دن تک میں نبیلہ کا زیادہ سامنا نہیں کیا اور یوں ہی دن گزر گئے .واپسی سے دو دن پہلے میں شام کے وقعت چھت پے بیٹھا ہوا تھا اور سعودیہ میں کسی سے فون پے بات کر رہا تھا .
Tumblr media
تو نبیلہ میری چائے لے کر اوپر آ گئی نبیلہ کو دیکھ کر میں تھوڑا گھبرا سا گیا کیونکہ مجھے اس کا سامنا کرتے ہوئے شرم آ رہی تھی . نبیلہ آ کر چار پائی پے بیٹھ گئی اور چائے میری آگے رکھدی میں نے بھی کوئی 2 منٹ مزید بات کر کے کال کو کٹ کر دیا . پِھر نبیلہ ��ولی بھائی آپ ا ب کب واپس آئیں گے . تو میں نے کہا نبیلہ تمہیں تو پتہ ہے چھٹی 2 سال بَعْد ہی ملتی ہے اب 2 سال بَعْد ہی آؤں گا . تو نبیلہ بولی بھائی اب تو ہمارے پاس قدرت کا دیا سب کچھ ہے پِھر آپ پکے پکے واپس پاکستان کیوں نہیں آ جاتے اور یہاں آ کر اپنا کوئی کاروبار شروع کر دیں . ہم سب کو آپ کی یہاں زیادہ ضرورت ہے اور آپ کا گھر بھی بچ جائے گا . میں نے کہا ہاں نبیلہ کہتی تو تم ٹھیک ہو لیکن اب میں وہاں جا کر سارے پیسے جوڑ کر پاکستان ہی آنے کی کوشش کروں گا . میں نے نبیلہ کو کہا کے میرا گھر کیسے بچ جائے گا یہ بات تم کیوں کہہ رہی ہو . تو نبیلہ نے کہا کچھ نہیں پِھر آپ کو بتاؤں گی . میں نے نبیلہ کو کہا تم نے مجھے کہا تھا کے ثناء کا کچھ بندوبست کر کے تم مجھے سائمہ اور چا چی کے بارے میں کچھ بتاؤ گی . تم مجھے اب بتاؤ بھی دو کے آخر مسئلہ کیا ہے . میری بات سن کر وہ ایک دم لال سرخ ہو گئی اور بولی بھائی میں آپ کو آپ کے سامنے نہیں بتا سکتی میرے اندر اتنی ہمت نہیں ہے . جب آپ واپس سعودیہ جاؤ گے تو آپ یہاں میرے سامنے نہیں ہو گے تو میں آپ کو سب کچھ فون پے بتا دوں گی . میں نے کہا نبیلہ تم مجھ سے وعدہ کرو کے تم مجھے ایک ایک بات تفصیل سے اور سچ سچ بتاؤ گی . تو نبیلہ بولی بھائی آپ کیسی بات کر رہے ہو آپ کے اندر تو ہماری جان ہے . میں آپ کے ساتھ کبھی جھوٹ نہیں بول سکتی . میں آپ کو سب کچھ سچ سچ بتاؤں گی . پِھر میں نے کہا نبیلہ مجھے تم سے معافی مانگنی ہے . تو نبیلہ فوراً بولی بھائی کس چیز کی معافی . تو میں نے کہا وہ مجھے سے اس دن بہت غلطی ہو گئی تھی جب تم فرش دھو رہی تھی اور سائمہ والی حرکت اور باتھ روم والی حرکت پے میں تم سے معافی مانگتا ہوں مجھے ایسا نہیں کرنا چاہیے تھا . نبیلہ میری بات سن کر شرما کے لال سرخ ہو گئی اور چُپ کر کے نیچے چلی گئی . پِھر وہ دو دن بھی گزر گئے اور میں واپسی کے لیے جب ایئرپورٹ آیا تو مجھے سائمہ اور نبیلہ اور ابّا جی چھوڑ نے کے لیے آئے جب میں اندر جانے لگا تو میرے ابّا جی مجھے گلے لگا کر ملے اور اور پِھر سائمہ بھی مجھے ملی ، لیکن جو مجھے عجیب اور حیران کن بات لگی جب نبیلہ آگے ہو کر مجھے گلے ملی تو اس کا قد میرے سے تھوڑا چھوٹا تھا
Tumblr media
تو اس نے اپنی دونوں بازو کو میری کمر میں ڈال کر مجھے زور کی جپھی ڈالی مجھے اس کے موٹے موٹے اور نرم نرم ممے مجھے اپنے سینے پے محسوس ہوئے . اور آہستہ سا میرے کان میں بولا بھائی میری واپسی والی بات پے غور کرنا. اور پِھر میں نبیلہ کے بارے میں ہی سوچتے سوچتے ائرپورٹ کے اندر چلا گیا اور واپس سعودیہ آ گیا . مجھے واپس آئے ہوئے کوئی 3 مہینے سے زیادہ ٹائم گزر چکا تھا اور زندگی اپنے معمول پے چل رہی تھی میری گھر پے بھی بات ہوتی رہتی تھی . لیکن میری نبیلہ سے ابھی تک سائمہ اور چا چی کی موضوع پے بات ہی نہیں ہو رہی تھی . زیادہ تر ابّا جی اور سائمہ سے بات ہو کر کال کٹ ہو جاتی تھی . پِھر ایک دن رات کو تقریباً 10بجے کا ٹائم تھا اور پاکستان م��ں 12 کا ٹائم تھا. پاکستان میں 12 کا ٹائم تھا مجھے نبیلہ کے نمبر سے کال آئی . میں پہلے تھوڑا حیران ہوا کے آج اتنی دیر کو نبیلہ کال کیوں کر رہی ہے . میں نے اس کی کال کٹ کر کے خود کال ملائی اور تو نبیلہ سے سلام دعا ہوئی پِھر وہ میرا حال پوچھنے لگی . وہ شاید میرے سے کوئی بات کرنا چاہتی تھی لیکن اس کو سمجھ نہیں آ رہی تھی بات کیسے شروع کرے . پِھر میں نے ہی تھوڑی دیر یہاں وہاں کی بات کر کے پوچھا کے سائمہ کیسی ہے تو وہ بولی کے وہ آج لاہور چلی گئی ہے . میں نے کہا نبیلہ آج ٹائم مل گیا ہے تو مجھے آج سائمہ اور چا چی کے بارے میں بتا دو . تا کہ میرے دِل کو بھی سکون ہو . پِھر نبیلہ بولی بھائی آپ سے چا چے نے آخری دفعہ کیا کہا تھا . میں نے اس کو چا چے سے ہوئی بات بتا دی . تو نبیلہ بولی بھائی چھا چے نے بہت مشکل وقعت دیکھا ہے سائمہ اور چھا چی نے چھا چے کی کے آخریسالوںبہت اذیت دی اور بچارے دنیا میں اپنے بِیوِی اور بیٹی کے کرتوت کی وجہ سے گھٹ گھٹ کر دنیا سے چلے گئے. میں نے نبیلہ کو پوچھا نبیلہ صاف بتاؤ تم کہنا کیا چاہتی ہو کیوں گھوما گھوما کر بات کر رہی ہو . تو نبیلہ بولی بھائی چا چی اور سائمہ دونوں ٹھیک عورتیں نہیں ہیں . سائمہ کا شادی سے پہلے ہی کسی ساتھ چکر تھا اور وہ اس کے ساتھ شادی سے پہلے ہی سو چکی ہے .
Tumblr media
اور چا چی کا بھی اس بندے کے ساتھ چکر ہے اور وہ بھی اس بندے کے ساتھ سب کچھ کرتی ہے جس سے سائمہ کرتی ہے اور دونوں ماں بیٹی کو ایک دوسرے کا پتہ ہے . اور چچی کے 2 یار ہیں جن کے ساتھ اس کا چکر ہے. اِس لیے میں نے ثناء کو اس گھر سے نکالا ہے تا کہ اس کی زندگی برباد نہ ہو. نبیلہ کی بات سن کر میرے سر چکر ا گیا تھا اور مجھے شدید جھٹکا لگا تھا . مجھے اپنی سہاگ رات والی رات کا واقعہ یاد آ رہا تھا اور میرا اس دن والا شق آج نبیلہ کی باتیں سن کر یقین میں بَدَل چکا تھا . کچھ دیر میری طرف سے خاموشی دیکھ کر نبیلہ بولی بھائی آپ میری بات سن رہے ہیں نہ . تو میں اس کی آواز سن کر پِھر چونک گیا اور بولا ہاں ہاں نبیلہ سن رہا ہوں. نبیلہ بولی آپ کیا سوچ رہے ہیں . میں نے کہا نبیلہ مجھے اپنی شادی کی پہلی رات یاد آ رہی ہے مجھے اس رات گزر نے کے بعد صبح ہی میرے دِل میں شق آ گیا تھا جو مجھے آج تمہاری باتوں سے یقین میں بَدَل گیا ہے . تو نبیلہ بولی بھائی مجھے پتہ ہے آپ کو اس رات کیوں اور کیسے شق ہوا تھا .اس رات میں نے سفید چادر جان بوجھ کر ڈالی تھی تا کہ ہم سب کو سائمہ کی حقیقت پتہ چل سکے . میں نے کہا نبیلہ تمہیں پتہ تھا کے اس کاخون نہیں نکلا جو اِس بات کا ثبوت ہے کے سائمہ ٹھیک لڑکی نہیں تھی . تو نبیلہ نے کہا بھائی مجھے بھی بس شق تھا . آپ نے تو صرف سفید چادر کا راز دیکھا ہے لیکن چا چی کا تو مجھے آپ کی شادی سے پہلے ہی پتہ تھا کہ چا چی کا چا چے کے علاوہ بھی ایک اور یار ہے . مجھے فضیلہ باجی نے بتایا تھا کیونکہ فضیلہ باجی کو بھی چا چی کی اپنی بھابی نے ہی چا چی کا اور اس کے یار کا بتایا تھا .اور چا چی کی بھابی فضیلہ باجی کی کلاس فیلو بھی ہے اور باجی کےسسرا لی محلے میں چا چی کی بھابی کی ا می کا گھر بھی ہے. لیکن بعد میں میں نے سائمہ اور چا چی کو اپنی آنکھوں سے دیکھا ہوا ہے . میں نے کہا تم نے چا چی اور سائمہ کو کہاں دیکھا تھا اور کس کے ساتھ دیکھا تھا . تو نبیلہ نے کہا بھائی جب آپ شادی کر کے واپس سعودیہ چلے گئے تھے تو ایک دفعہ سائمہ ابّا جی کو بول کر مجھے بھی اپنے ساتھ لاہور اپنی ماں کے گھر لے گئی تھی اور میں وہاں 15 دن ان کے گھر میں رہی تھی .
Tumblr media
ایک دن دو پہر کو جب سب سوئے ہوئے تھے تو میں ثناء کے ساتھ اس کے کمرے میں سوئی ہوئی تھی تو میں پیشاب کے لیے اٹھی اور باتھ روم میں گئی ان کا باتھ روم اوپر والی اسٹوری کی جو سیڑھیاں ہیں اس کے نیچے ہی بنا ہوا تھا میں جب اس کے پاس پہنچی تو مجھے اوپر والے کمرے سے چا چی کی سسکنے کی آواز سنائی دی . میں پِھر بھی باتھ روم میں میں چلی گئی جب باتھ روم سے فارغ ہو کر باہر نکلی تو مجھے چا چی کی سسکنے کی آواز بدستور آ رہی تھی میں حیران بھی تھی اور ڈر بھی رہی تھی .چا چی کو کیا ہوا ہے وہ عجیب عجیب آوازیں کیوں نکا ل رہی ہے . میں آہستہ آہستہ سے چلتی ہوئی اوپر چلی گئی اوپر ایک ہی کمرہ بنا ہوا تھا اسٹور ٹائپ کمرہ تھا اور اس کا ایک دروازہ بند ہوا تھا اور اور ایک سائڈ کا دروازہ تھوڑا سا کھلا ہوا تھا میں اس کمرے کے پاس گئی اور جا کر اندر دیکھا تو اندر کا منظر دیکھ کر میرے پیروں تلے زمین نکل گئی کیونکہ اندر ایک جوان 29 یا30 سال کا لڑکا پورا ننگا اور چا چی بھی پوری ننگی تھی اور انہوں نے زمین پر ہی گدا ڈالا ہوا تھا اور وہ لڑکا چا چی کو اُلٹا لیٹا کر چا چی کو چودرہا تھا اور چا چی وہاں سسک رہی تھی . میں نے بس 2 یا 3 منٹ ہی ان کو اِس حالت میں دیکھا تو میرا سر چر ا گیا تھا میں تیزی کے ساتھ چلتی ہوئی نیچے آ گئی اور آ کر کمرے میں ثناء کے ساتھ لیٹ گئی . میرا دماغ گھوم رہا تھا . چا چا تو اپنی دکان پے ہی ہوتا تھا اور سائمہ اپنی ماں کے کمرے میں سوتی تھی . وہ دن رات تک میں سوچتی رہی کے میں چا چی کے بارے میں کس سے بات کروں .
Tumblr media
پِھر میں نے سائمہ سے ہی بات کرنا کا سوچا کے اس کو بتا دوں گی کے اس کی ماں کیا گل کھلا رہی ہے . میں 2 سے 3 دن تک موقع تلاش کرتی رہی کہ اکیلے میں سائمہ سے بات کر لوں . لیکن کوئی موقع نہیں ملا پِھر ایک دن چا چا چا چی کو کو لے کر اسپتال گیا ہوا تھا . میں اور سائمہ اور ثناء گھر پے اکیلی ہی تھی . تو میں نے سوچا جب ثناء دو پہر کو سو جائے گی تو میں سائمہ کے کمرے میں جا کر اس سے بات کروں گی . اور پِھر دو پہر کو جب ثناء سو گئی تو میں آہستہ سے اٹھی اور کمرے سے نکل کر سائمہ کی ماں کے کمرے میں گئی کیونکہ سائمہ وہاں ہی سوتی تھی میں نے دروازے پے آہستہ سے دستک دی لیکن کوئی اندر سے کوئی جواب نہیں آیا اور پِھر میں نے آہستہ سے دروازہ کھولا تو وہ کھل گیا اندر جھانک کر دیکھا تو کمرہ خالی تھا میں حیران تھی یہ سائمہ کاہان گئی ہے میں پِھر وہاں سے باتھ روم کے دروازے پے گئی تو وہ بھی کھلا ہوا تھا اور خالی تھا . میں سوچنے لگی وہ اتنی دو پہر کو کہاں چلی گئی ہے . پِھر میں نے سوچا کے شاید وہ اوپر چھت پے کسی کام سے نہ گئی ہو . میں آہستہ آہستہ سے اوپر گئی اور جب میں کمرے کے پاس پہنچی تو اندر کا منظر دیکھا تو مجھے ایک شدید قسِم کا جھٹکا لگا کیونکہ وہ ہی گدےپے سائمہ اور وہ ہی لڑکا جو چا چی کو چود رہا تھا وہ اب سائمہ کے ساتھ تھا اور وہ ٹانگیں کھول کر بیٹھا ہوا تھا اور سائمہ آگے کو جھک کر اس کا لن منہ میں لے کر چوس رہی تھی . اور میں تو یہ دیکھ کر ہی سر گھوم گیا اور گرنے لگی اور یکدم اپنے آپ کو سنبھال لیا پِھر اس لڑکے نے کہا سائمہ چل جلدی سے گھوڑی بن جا آج پہلے تیری گانڈ مارنےکا دِل پہلے کر رہا ہے . اور سائمہ نے اپنےمنہ سے اس کے لن کو نکالا اور بولی کیوں نہیں میری جان یہ گانڈ تو میں نے صرف رکھی تمھارے لیے ہے .
Tumblr media
میرا میاں تو مجھے بہت دفعہ گانڈ کا کہہ چکا ہے لیکن میں اس کو ہر دفعہ منع کر دیتی ہوں کے میں نہیں کروا سکتی مجھے درد ہوتا ہے . اس پاگل کو کیا پتہ پھدی کی سیل بھی کسی اور نے توڑی ہے اور گانڈ تو صرف میرے جانو عمران کے لیے ہے . اور دونوں کھلکھلا کر ہنسانے لگے . اور میں باہر ان کی باتیں سن کر پاگل ہو گئی تھی اور میرا بس نہیں چل رہا تھا میں اندر جا کر سائمہ کا منہ توڑدوں کے اس نے میرے گھر والوں اور میرے بھائی کے ساتھ کتنا دھوکہ کیا ہے . اور پِھر یکدم مجھے میرے کاندھے پے کسی کا ہاتھ محسوس ہوا میں ڈر گئی پیچھے مڑ کر دیکھا تو ثناء کھڑی تھی اور مجھے انگلی سے چُپ رہنے کا کہا اور مجھے لے کر نیچے اپنے کمرے میں آ گئی . اور بھائی اس نے مجھے اپنی ماں اور بہن کے بارے میں سب بتایا کے وہ دونوں یہ کام کتنے سال سے کر رہی ہیں . وہ لڑکا سائمہ باجی کا یونیورسٹی کا کلاس فیلو ہے اور باجی اور ا می کے ساتھ بہت دفعہ مل کر بھی یہ کام کر چکا ہے . اور باجی وسیم بھائی کے باہر سعودیہ چلے جانے کے بَعْد یہاں آتی ہی صرف اس لڑکے کے لیے ہے اور یہ کھیل تقریباً ہر دوسرے دن اِس گھر میں کھیلا جاتا ہے. اور بھائی یہ وہ ہی لڑکا ہے جو چا چے کی فوتگی پے بھی گھر میں نظر آ رہا تھا اور چا چی کے آگے پیچھے ہی گھوم رہا تھا . بھائی اِس لیے میں نے ثناء کو اس گھر سے دور رکھنے کے لیے آپ کو کہا تھا . کیونکہ اس بیچاری کی بھی زندگی ان ماں بیٹی نے خراب کر دینی تھی . میں نبیلہ کی بات سن کر شاک کی حالت میں تھا اور میرا اپنے دماغ ساری باتیں سن کر گھوم چکا تھا . میں کافی دیر خاموش رہا اور نبیلہ کی کہی ہوئی باتوں پے غور کر رہا تھا . اِس دوران نبیلہ مجھے 2 دفعہ کہہ چکی تھی بھائی آپ سن رہے ہیں نہ .
Tumblr media
اور پِھر میں نے آہستہ اور دُکھی دِل سے جواب دیا ہاں نبیلہ میں سن رہا ہوں . نبیلہ شاید میری حالت سمجھ چکی تھی . اس نے کہا بھائی مجھے پتہ ہے آپ اِس وقعت بہت دُکھی ہو میں آپ کو اِس لیے یہ باتیں نہیں بتا رہی تھی میں نے یہ باتیں بہت عرصہ تک اپنے دِل میں رکھی ہوئی تھیں ان باتوں کو میں نے صرف فضیلہ باجی کو ہی بتایا تھا اور آج آپ کو بتا رہی ہوں . پِھر میں نے کچھ دیر بَعْد ہمت کر کے نبیلہ سے پوچھا کے نبیلہ ایک بات بتاؤ یہ لڑکا تو سائمہ اور چا چی کا یار تھا. لیکن چا چی کا پہلا یار کون تھا جس کی بات تم نے مجھے پہلے بتائی تھی . نبیلہ میری بات سن کر خاموش ہو گئی . میں نے کچھ دیر انتظار کیا لیکن کوئی جواب نہیں آیا پِھر میں نے دوبارہ نبیلہ سے پوچھا بتاؤ نہ وہ کون ہے . تو نبیلہ آہستہ سے بولی بھائی میں اس کا نہیں بتا سکتی میرے اندر بتانے کے لیے ہمت نہیں ہے مجھے شرم آ رہی ہے . میں نے کہا نبیلہ تم نے اتنا کچھ مجھے بتا دیا ہے اور اب مجھ سے کیا شرم باقی رہ گئی ہے . اور تم نے مجھ سے وعدہ کیا تھا کے تم مجھے ساری بات سچ بتاؤ گی. نبیلہ بولی ہاں بھائی مجھے پتہ ہے لیکن اگر میں آپ کو اس کا بتا دوں گی تو آپ کو یقین نہیں آئے گا . میں نے کہا نبیلہ نہ تم مجھے دیکھ رہی ہو اور نہ میں تمہیں دیکھ سکتا ہوں تم مجھے بتاؤ کون ہے اتنا کچھ سچ سچ بتا دیا ہے تو اس دوسرے بندے کا بھی بتا دو . تو نبیلہ کچھ دیر خاموش رہی اور پِھر بولی بھائی وہ چا چی کا اپنے چھوٹا سگا بھائی نواز ہے اور وہ چا چی کی بھابی کا میاں بھی ہے . میرے منہ سے بے اختیارنکل گیا کیا کہہ رہی ہو نبیلہ تم ہوش میں تو ہو. نبیلہ کچھ دیر کے لیے خاموش ہو گئی اور پِھر بولی کے بھائی یہ سچ ہے اور میں اپنے ہوش میں ہی ہوں اور بالکل سچ سچ بتا رہی ہوں . کیونکہ میں نے تو چا چی اور اس کے بھائی کو کرتے ہوئے نہیں دیکھا لیکن نواز کی بِیوِی نے خود کئی دفعہ اپنے گھر میں ہی اس کو دیکھا تھا . اور پِھر اس نے باجی فضیلہ کو بتایا تھا . .
Tumblr media
بھائی مجھے ثناء نے یہ بھی بتایا تھا کے وہ سائمہ کا دوست پہلے صرف سائمہ کے ساتھ ہی کرتا تھا لیکن پِھر اس نے سائمہ کو بلیک میل کر کے چا چی کو بھی شامل کر لیا اور اب دونوں ماں بیٹی مل کر یہ کام کرتی ہیں . اور بھائی جب میں اور سائمہ لاہور سے واپس آ گئے تھے تو اس کے بَعْد سائمہ اور میرا ٹھیک ٹھاک جھگڑا ہوا تھا میں نے اس کو بہت برا بھلا کہا اور اس کو سب کچھ بتا دیا جو میں اس کی ماں کے گھر دیکھ کر آئی تھی . میرے اندر غصے کی آگ ہی ٹھنڈی نہیں ہو رہی تھی . میں نے اس کو کہا کے تمہیں شرم نہیں آئی کے شادی سے پہلے ہی منہ کالا کروا لیا اور پِھر شادی کے بَعْد بھی اب تک اس سے منہ کالا کروا رہی ہو اور ساتھ میں اپنے ماں کو بھی شامل کر لیا ہے . کچھ تو اپنے باپ کی یا خاندان کی عزت کا خیال تو رکھا ہوتا . اگر دونوں ماں بیٹی میں اتنی ہی آگ بھری ہوئی تھی تو تمہاری ماں تو شادی سے پہلے بھی اپنے سگے بھائی سے اپنی آگ ٹھنڈی کروا لیتی تھی . تم نے بھی اپنے ماں کو کہہ کر اپنے مامے کے نیچے لیٹ جانا تھا. اور اپنی آگ ٹھنڈی کروا لینی تھی کم سے کم گھر کی بات گھر میں ہی رہتی اور گھر کے لوگوں تک ہی رہتی . لیکن تم تو ماں سے بھی آگے نکلی تم نے پڑھائی کے بہانے یار بنا لیے پہلے خود اس کے نیچے لیٹ گئی پِھر ماں کو بھی شامل کر لیا اور ماں کو دیکھو اپنے سگے بھائی کے لن سے دِل نہیں بھرا تو اپنی بیٹی کے یار کو اپنا یار بنا لیا . اور اب پتہ نہیں جیسے وہ تمہیں بلیک میل کر کے تمہاری ماں کو چودچکا ہے ویسے ہی تیری ماں کو بلیک میل کر کے پتہ نہیں کن کن سے چودوا چکا ہو گا . کیونکہ تم تو یہاں آ گئی ہو اب پتہ نہیں پیچھے ماں کس کس کو گھر بلا کر اپنی آگ ٹھنڈی کرتی ہو گی
Tumblr media
اس نے تو سگے بھائی کو نہیں چھوڑا تو اور کسی کی کیا امید باقی رہ جاتی ہے . بھائی میں نے اپنے دِل کا سارا غبار نکال دیا اور آج تک وہ میری دشمن ہے اور اب تو وہ شیرنی ہو چکی ہے کیونکہ اس نے دیکھ لیا تھا کے میں نے یہ ساری باتیں آپ کو نہیں بتائی ہیں لیکن اس کو یہ نہیں پتہ تھا کے میرا ایک بیمار اور عزت دار باپ اور ماں ہے اگر ان کے کان تک کوئی بات بھی پہنچی تو وہ تو جیتے جی مر جائیں گے . اِس لیے اس کو کھلی چھٹی مل گئی تھی وہ سب کچھ تو کرتی ہی تھی . لیکن اس کے بَعْد وہ مجھے بھی آتے جاتے گھر میں اکیلے میں جہاں دیکھ لیتی مجھے کبھی کسی کا اور کبھی آپ کا نام لے تنگ کرتی رہتی ٹوک بولی مارتی رہتی تھی . اور بیہودہ بیہودہ باتیں کرتی تھی. میں نبیلہ کی باتیں سن کر پِھر خاموش ہو گیا اور سائمہ اور چا چی کے بارے میں سوچنے لگا . یہ کیا سے کیا ہو گیا . پِھر نبیلہ بولی بھائی اِس لیے میں نے آپ کو اس دن پے یہ ہی کہا تھا کے آپ پکے پکے پاکستان آ جاؤ اور اِس مسئلے کو حَل کرو . . مجھے خاموش سمجھ کر نبیلہ نے پوچھا بھائی آپ کیا سوچ رہے ہیں . تو میں چونک گیا اور نبیلہ سے پوچھا کے تمہیں سائمہ کس بات کے لیے تنگ کرتی ہے مجھے بتاؤ میں اس کنجری کی کھال اُتار کے رکھ دوں گا . تو نبیلہ پِھر خاموش ہو گئی اور کچھ نا جواب دیا میں نے پِھر کہا بتاؤ نہ وہ تمہیں کیا کہتی ہے . تو نبیلہ نے کہا بھائی میں وہ باتیں نہیں بتا سکتی آپ کی بہن ہوں مجھے بتاتے ہوئے شرم آتی ہے. میں نے کہا نبیلہ جس طرح تم نے بے باکی سے پہلے مجھے سب کچھ بتایا ہے اور سائمہ کے ساتھ جھگڑا کر کے اس کوسنائی ہیں اس ہی ہمت سے مجھے بتاؤ تمہیں وہ کیا کہتی ہے نہیں تو میں یہاں بیچین رہوں گا کے میری بہن کیا کچھ برداشت کر رہی ہے. پِھر نبیلہ نے کہا بھائی وہ بہت گندی گندی باتیں کہتی ہے مجھے آپ کو بتاتے ہوئے شرم آ رہی ہے میں کیسے آپ کو بتاؤں .
Tumblr media
میں نے کہا چلو ٹھیک ہے جیسے تمھارے مرضی اگر اپنے بھائی پے یقین نہیں ہے یا پرایا سمجھتی ہو تو بے شک نہ بتاؤ. نبیلہ فوراً بولی کے بھائی میں اس کنجری کے لیے اپنے اتنے پیارے بھائی کو کیسے پرایا سمجھ سکتی ہوں . یہ آپ سوچنا بھی نہیں . آپ ہمارے لیے سب کچھ ہیں . میں آپ کو بتاتی ہوں کہ وہ کیا کیا کہتی ہے تھوڑا انتظار کریں میں چھت پے جاتی ہوں اور وہاں جا کے آسانی سے آپ سے بات کرتی ہوں . میں نے کہا ٹھیک ہے میں انتظار کر رہا ہوں. پِھر کوئی 2 منٹ کے بعد ہی نبیلہ کی آواز آئی ہاں بھائی میں چھت پے آ گئی ہوں . میں نے کہا اچھا اب بتاؤ سائمہ تمہیں کیا کہتی ہے اور کیوں تنگ کرتی ہے. پِھر نبیلہ کچھ دیر خاموش رہی پِھر وہ بولی کہ بھائی جب بھی میں اس کو تعنے مارتی ہوں یا اس کو اس کی اصلیت بتاتی ہوں تو وہ میں مجھے گندی گندی باتیں کہتی ہے . کہتی ہے نبیلہ تو بھی کوئی دودھ کی دُھلی ہوئی نہیں ہے مجھے پتہ ہے تیری اِس عمر میں کیا حالت ہے تم بھی کسی اچھے اور مضبوط لن کے لیے ترستی ہو تمھارے اندر بھی آگ بھری ہوئی ہے تمہارا جسم بتاتا ہے کے تمہیں کسی مضبوط مرد کی ضرورت ہے جس سے روز اپنے اندر لن کروا سکو. اور کہتی ہے نبیلہ اگر تو میرا ساتھ دے تو میں تیرا ساتھ دے سکتی ہوں تیری مدد کر سکتی ہوں تمہیں بھی اچھے اور تگڑے لن تیرے اندر کروا سکتی ہوں بس تو میرا ساتھ دے اور میں تیرا ساتھ دوں گی اور خاموشی سے دونوں مزے کرتی ہیں .
Tumblr media
اور بھائی آپ اور باجی کی بارے میں بہت گندی گندی ب باتیں کرتی ہے . میں نے کہا میرے اور باجی کے بارے میں کیا کہتی ہے . تو پِھر نبیلہ کچھ دیر خاموش ہو کر بولی کے بھائی وہ کہتی ہے نبیلہ تو اگر میرا ساتھ دے تو میں تیرے بھائی کا لن بھی تیرے اندر کروا سکتی ہوں تیرے بھائی کا لن موٹا اور لمبا ہے میرے یار عمران سے بھی بڑا ہے . وہ تو تیرا بھائی 2 سال اکیلا چھوڑ کر چلا جاتا ہے تو میں اپنے یار عمران سے مزہ لینے لاہور چلی جاتی ہوں نہیں تو اگر تیرا بھائی یہاں ہو تو میں کبھی بھی لاہور نا جاؤں کہتی ہے تیرا بھائی جم کر چودتا ہے . قسم لے لو اس کا لن لے کر مزہ آجاتا ہے . تیرے اندر جائے گا تو ساری زندگی مجھے دعا دے گی اور گھر میں ہی روز جب دِل کیا صبح شام لن لیتی رہنا . بھائی اس نے ایک تصویر مجھے دکھائی تھی اور پِھر نبیلہ خاموش ہو گئی . میں نے فوراً پوچھا کون سی تصویر اور کس قسِم کی تصویر دکھائی ہے . تو نبیلہ بولی بھائی وہ.. میں نے کہا نبیلہ اب بھی کوئی بات رہ گئی ہے جس سے تم شرما رہی ہو . تو نبیلہ نے کہا بھائی سائمہ نے آپ کے لن کی اپنے موبائل میں تصویر بنائی ہوئی تھی آپ شاید صبح کے وقعت سوئے ہوئے تھے تو اس نے آپ کی شلوار اُتار کر آپ کے لن کی تصویر بنائی ہوئی تھی اور مجھے دیکھا کر کہتی ہے یہ دیکھ اپنے بھائی کا لن کتنا لمبا اور موٹا لن ہے. دیکھو کیسے لوہے کے را ڈ کی طرح کھڑا ہے موٹا تازہ خود سوچ تیرے اندر جائے گا تو دنیا کا اصلی مزہ مل جائے گا .
Tumblr media
اور کہتی ہے ایک تم ہو جس کو اتنا موٹا لن پسند نہیں آ رہا اور اور نخرے کر رہی ہے دوسری طرف میری ماں ہے جب سے اس کو میں نے تصویر دکھائی ہے وہ پاگل ہو گئی ہے مجھے بار بار کہتی ہے کے وسیم کو میرے لیے تیار کر مجھے اس کا لن اپنے اندر لینا ہے تیرے بھائی کے لن کے لیے وہ مر رہی ہے . بھائی میں نے اس کو غصے میں کہا کے ہاں تیری ماں نے تو اپنے سگے بھائی کو بھی نہیں چھوڑا اور اولاد ہونے کے بعد بھی اپنے بھائی کے نیچے آرام سے لیٹ جاتی ہے اس کو تو اپنے داماد میرے بھائی کا لن تو اچھا لگے گا ہی اِس میں حیران ہونے والی کون سی بات ہے. تو بھائی پِھر اس نے مجھے باجی کے بارے میں گندی گندی باتیں بولنے لگی . میں نے کہا باجی کے بارے میں کیا کہتی ہے . تو نبیلہ نے کہا بھائی کہتی ہے ہاں تو تیری بڑی بہن بھی کون سا پاکباز ہے . شادی سے پہلے ہی اپنے میاں کو چھپ چھپ کر ملتی تھی کبھی اس کے گھر چلی جاتی تھی کبھی اپنے گھر میں بلا لیتی تھی اس نے بھی تو شادی سے پہلے ہی اپنے میاں کا لن کتنی دفعہ اندر کروا لیا تھا .
Tumblr media
. 1 دفعہ تو میں نے خود اس کو رنگے ہاتھ پکڑا تھا . جب وہ مزے سے لن گانڈ میں لے کر اچھل رہی تھی . اور مجھے دیکھ کر شرمندہ ہونے کے بجا ے مجھے کہتی ہے میں کون سا کسی غیر سے کروا رہی ہوں میرا ہونے والا میاں ہی ہے نا . بھائی میں نے اس کو کہا کے اِس میں کون سی اتنی بڑی بات ہے وہ کوئی غیر تو نہیں تھا خا لہ کا بیٹا تھا اور بَعْد میں اس کی شادی بھی تو اس کے ساتھ ہی ہو گئی تھی . تمھارے طرح تو نہیں کہ شادی سے پہلے اپنے کسی غیر پرا ے باہر کے یار کے ساتھ منہ کالا کیا پِھر میرے بھائی کی زندگی میں آ گئی اور اس کو بھی دھوکہ دیا اور اپنے ساتھ ساتھ اپنے ماں کو بھی اپنے غیر اور پرا ے یار کے نیچے لیٹا دیا . اتنا ہی اپنی عزت اور خاندان کا خیال ہوتا تو تم ماں بیٹی باہر کسی غیر کے آگے منہ مارنے اور پِھر ان کے ھاتھوں بلیک میل ہونے سے بہتر تھا جیسے تیری ماں نے اپنے سگے بھائی کو ہی اپنا یار بنا لیا تھا تمہیں بھی اس کے نیچے لیٹا دیتی کم سے کم گھر کا بندہ اور سگا ہونے کے ناتے تم لوگوں کو بلیک میل تو نہ کرتا جیسے آج وہ حرامی تم ماں بیٹی کا یار عمران تم دونوں کو بلیک میل کر کے خود بھی مزہ لوٹ رہا ہے اور دوسروں کو بھی لوٹا رہا ہو گا . اب تو تم دونوں ماں بیٹی پے یقین ہی نہیں رہا پتہ نہیں کتنے لوگوں سے کروا چکی ہوں گی. بھائی مجھے آگے سے کہتی ہے بس کر بس کر میں تمہیں بھی اور تیری بہن کو اچھی طرح جانتی ہوں .
Tumblr media
بھائی میری گانڈ میں ہاتھ مار کے کہتی ہے یہ جو اتنی بڑی گانڈ بنا لی ہے یہ ایسے ہی نہیں بن جاتی اِس کو ایسا بنانے کے لیے کتنا عرصہ لن اندر لینا پڑتا ہے پِھر جا کر ایسی گانڈ بنتی ہے . مجھے تو شق ہے تو بھی یہاں گاؤں میں کسی کے ساتھ خاموشی سے چکر چلا کر بیٹھی ہے اور چُپ چاپ کر کے لن اندر باہر کروا رہی ہے اِس لیے تو تیرا جسم اتنا بھر گیا اور گانڈ بھی مست بن گئی ہے . کہتی ہے آنے دے اِس دفعہ تیرے بھائی کو کیسے اس کو اکساتی ہوں کے تیری بہن کا کسی کے ساتھ چکر ہے اور وہ چھپ چھپ کر کسی سے مل کر مزہ لوٹ رہی ہے ذرا اِس کا جسم تو دیکھ اِس کا پِھر دیکھنا تیری کیسی شامت آتی ہے. بھائی میں نے آگے سے کہا تم جو مرضی کر لو میرے ماں باپ اور میرا بھائی مجھے اچھی طرح جانتے ہیں تم خود ہی مشکل میں آ جاؤ گی کیونکہ اب تو مجھے پتہ ہے پِھر بھائی اور ابّا جی ا می اور سارے خاندان کو تیرے اور تیری ماں کے کرتوت پتہ چلیں گے . بھائی کہتی ہے دیکھا جائے گا اور مجھے کہتی ہے تیری بڑی بہن ایک نمبر کنجری ہے جب میں ولیمہ سے اگلے دن اپنے ماں باپ کے گھر گئی تھی تو مجھے فون کر کے کہتی ہے سائمہ سناؤ کیا حال ہے اور سناؤ سھاگ رات کیسی گزری تھی . میرے بھائی نے زیادہ تنگ تو نہیں کیا تھا . اور میں نے تیری بہن کو بتایا تھا کہ باجی آپ کا بھائی بہت ظالم ہے اس نے پہلی رات کو 3 دفعہ چود کر رکھ دیا تھا صبح میری کمر میں اتنا دردتھا. مجھ سے چلا نہیں جا رہا تھا .
Tumblr media
تو آگے سے تیری پاکباز بہن کہتی ہے کے سائمہ ایسا نہیں ہو سکتا میرا بھائی بہت اچھا بندہ ہے وہ کسی پے ظلم کر ہی نہیں سکتا . تم پے ایسا کون سا ظلم کر دیا کے تمہاری کمر میں درد شروع ہو گیا تھا اور تم چل بھی نہیں سکتی تھی. پِھر میں نے تیری بہن کو بتایا کے باجی یہ تم کہہ سکتی ہو مجھ سے پوچھو جس نے اس رات کو 3 دفعہ اس کو برداشت کیا ہے تم نے تو اپنے بھائی کا لن دیکھا بھی نہیں ہو گا میں نے پورا اندر لیا تھا وہ بھی ایک رات میں 3 دفعہ میری جان نکل گئی تھی . تقریباً 7 انچ لمبا اور موٹا لن تھا. تیرے بھائی کا میں نے تو لیا ہے اِس لیے بتا رہی ہوں . تم نے تو لیا نہیں ہے نہ اِس لیے اس کا ظلم تمہیں کیسے محسوس ہو گا . اور پتہ ہے آگے سے تیری کنجری بہن کیا کہتی ہے سائمہ پہلی دفعہ ایسا ہی ہوتا ہے اور مزہ بھی تو مضبوط اور موٹے لن سے ہی آتا ہے جب پورا اندر جڑ تک جاتا ہے . تو مزہ آ جاتا ہے اور مزے میں دنیا بھول جاتی ہے . اور تم خوشنصیب ہو میرے بھائی کا اور مضبوط لن زندگی میں ملا ہے . ساری زندگی مزہ کرو گی . اگر وہ میرا میاں ہوتا تو میں صبح شام اس کا لن اندر لیتی اور کبھی اپنے کمرے سے بھی نکلنے نہ دیتی . پِھر میں نے تیری باجی کو کہا تھا کے باجی اگر اتنا ہی تمہیں تجربہ ہے تو تم کیوں نہیں ایک دفعہ اپنے بھائی سے کروا کر دیکھ لیتی جب وہ پورا اندر ڈالے گا تو ایک دفعہ میں ہی تمہیں پتہ چل جائے گا کے تمہارا بھائی کتنا ظلم کرتا ہے .
Tumblr media
اگر یقین نہیں آتا ایک دفعہ اپنے بھائی سے کر کے دیکھ لو خود ہی پتہ چل جائے گا . تو پتہ ہے تیری بہن آگے سے کہتی ہے . سائمہ میں تو تقریباً روز ہی اپنے میاں کا اندر لیتی ہوں میں تو گانڈ میں بھی روز لیتی ہوں مجھے تو اصلی مزہ آتا ہے ہاں یہ الگ بات ہے جتنا تم میرے بھائی کا موٹا اور مضبوط لن کا بتا رہی ہو اتنا تو میرے میاں کا نہیں ہے اس سے چھوٹا ہے لیکن پِھر بھی میں تو پھدی میں بھی اور گانڈ میں آسانی سے اپنے بھائی کا لن لے لوں گی پہلی دفعہ تھوڑا مشکل ہو گی لیکن اس کے بعد تو مزہ ہی مزہ ہو گا . لیکن میری قسمت میں شاید ایسا لن نہیں لکھا ہوا ہے . وہ ابھی تیرے نصیب میں ہے . میں تو کہتی ہوں تم تھوڑا بہت برداشت کر لیا کرو پِھر کچھ دن بعد تمہیں عادت ہو جائے گی تو خود ہی میرے بھائی کو روز لن ڈالنے کا کہا کرو گی ابھی تو شاید وہ تمہاری گانڈ نہیں مارتا ہو گا اگر وہ مارتا تو شاید تم پِھر مر ہی گئی ہوتی . تو میں نے کہا تمھارے بھائی نے مجھے سے فرمائش کی تھی لیکن میں نے خود منع کر دیا تھا پھدی کو ہی رگڑ کر رکھ دیتا ہے تو گانڈ میں تو مار ہی ڈالے گا . پِھر تیری باجی نے آگے سے کہا سائمہ دیکھ لو بھلے میرے میاں کا لن میرے بھائی جیسا لمبا نہیں لیکن پِھر بھی میں پھدی میں بھی اور گانڈ میں ہر روز پورا اندر لیتی ہوں میں بھی تو ہمت کرتی ہوں تم بھی کر لیا کرو . اور میرے بھائی کو خوش کر دیا کرو اور خود بھی ہوا کرو آگے تمہاری اپنی مرضی ہے. بھائی میں نے اس کو کہا تم یہ سب بکواس کر رہی ہو میری بہن اتنا کچھ تم کو نہیں بول سکتی .
Tumblr media
تو سائمہ آگے سے کہتی ہے ٹھیک ہے آنے دو تمھارے بہن کو پِھر تمہیں خود ہی اس کے سامنے کروا دوں گی پِھر پوچھ لینا اور میں بکواس کر رہی ہوں یا سچ بول رہی ہوں . میں نے پوچھا نبیلہ تم نے پِھر سائمہ کو آگے سے کیا جواب دیا . تو نبیلہ نے کہا بھائی میں خود تو شاید باجی سے اکیلے میں یہ باتیں پوچھ سکتی تھی لیکن سائمہ کے آگے نہیں پوچھ سکتی تھی ہم دونوں بہن کی ایک دوسرے کے سامنے عزت نہیں رہنی تھی . لیکن بھائی پِھر سائمہ نے یکدم اس دن میرے ساتھ اتنی گندی حرکت کی کے میں آپ کو بتا نہیں سکتی . میں نے کہا نبیلہ جتنا کچھ تم سنا اور بول چکی ہو اب تمہیں کچھ اب چھپا نا نہیں چاہیے . بتا دو اس نے کیا کیا تمھارے ساتھ . . نبیلہ آگے سے بولی وہ میں بھائی وہ میں بھائی . . میں نے کہا کیا وہ میں وہ میں لگائی ہوئی ہے سیدھی طرح بتاؤ کیا ہوا تھا. تو نبیلہ نے کہا بھائی سائمہ نے یکدم اپنا ہاتھ نیچے لے جا کر شلوار کے اوپر ہی میری پھدی والی جگہ پے رکھ دیا اور اس کو تھوڑا مسلا تو اس کا ہاتھ گیلا ہو گیا اور اپنے گیلے ہاتھ کو اپنی ناک کے پاس لے جا کر سونگھا اور بولی واہ میری نبیلہ رانی مجھے تو پاک بازی کے لیکچر ایسے دے رہی تھی اور اپنا آپ دیکھا ہے اپنے بھائی کے لن اور اپنی بہن کی پھدی اور گانڈ کی گرم گرم باتیں سن کر تم نیچے سے فارغ ہو چکی ہو اِس کا مطلب ہے تمہیں بھی اپنے بھائی کا لن بہت پسند ہے اور میں سائمہ کی بات سن کر ہی اپنے کمرے میں بھاگ گئی اور نبیلہ نے یہ بات کہہ کر کال کاٹ دی تھی.
………………جاری…………. ہے………….
Tumblr media
2 notes · View notes
akksofficial · 2 years
Text
سارہ انعام قتل،مرکزی ملزم کو 14 روز ہ جوڈیشل ریمانڈ پر جیل بھیج دیا گیا
سارہ انعام قتل،مرکزی ملزم کو 14 روز ہ جوڈیشل ریمانڈ پر جیل بھیج دیا گیا
اسلام آ باد (نمائندہ عکس )اسلام آباد کی عدالت نے سار ہ انعام قتل کیس کے مرکزی ملزم شاہنواز امیر کو جوڈیشل ریمانڈ پر جیل بھیج دیا۔ اسلام آباد کی ڈسٹرکٹ اینڈ سیشن کورٹ میں سارہ انعام قتل کیس کی سماعت ہوئی جس میں پولیس نے جسمانی ریمانڈ ختم ہونے پر مرکزی ملزم شاہنواز امیر کو عدالت میں پیش کیا۔ پولیس نے ملزم کے جوڈیشل ریمانڈ کی استدعا کی جسے عدالت نے منظور کرتے ہوئے ملزم کو 14 روز کے جوڈیشل ریمانڈ پر…
Tumblr media
View On WordPress
0 notes
motmaen · 2 years
Text
بهترین راه خرید درب ضد سرقت
هزینههای باربری به پارامترهای زیادی وابسته است که همگی در محاسبه قیمت اسباب کشی نهایی تاثیرگذار هستند. در این میان افرادی هم هستند که به دنبال تعویض خانه خود هستند. قراردادن بخشی از بودجه خود به بستهبندی، ایمنی اثاث کشی شما را تضمین خواهد کرد. باربری همسایه برای حمل اثاثیه منزل از کارگرانی بسیار خوش اخلاق و ورزیده و خاور های موکت کاری شده جهت انجام حمل وسایل شما استفاده می کند . این موضوع که کارگران یک تیم حمل اثاثیه منزل دارای قدرت بدنی بالا باشند و بتوانند وسایل سنگین را به راحتی جا به جا کنند و در کل در حمل اثاثیه مطمئن عمل کنند بسیار مهم است. شرکت الوبار دوازده سال سابقه کار داشته و دارای کادر خوشاخلاق و مسئولیتپذیر است؛ که با دقت وسایل شمارا جابجا میکنند. کارگر ماهر باید با دقت کامل کار کند مثلا فرض کنید کنید در اسباب کشی یک وسیله یادگاری از یک شخص عزیز بشکند. آن ها آزمون خود را پس داده اند و دقت و تمرکزی را در این کار بدست اورده اند که شاید تصورش برای شما سخت باشد و وقتی کار کردن آن ها را ببینید تعجب کنید.
حمل وسایل منزل
بطور کلی هر کارگری که برای جا به جا کردن وسایل منزل انتخاب می شود باید از سلامت جسمانی کامل برخوردار باشد و علاوه بر آن توانایی بالایی داشته باشد تا توانایی جا به جایی لوازم سنگین را داشته باشد. تعداد 270 جوجه گوشتی یکروزه ( راس 308 ) در 27 عدد قفس زمینی به ابعاد 2×1 متر که هر کدام گنجایش 10 پرنده داشته ، جای گرفتند . هم چنین ما برای اسباب کشی و جابه جایی وسایل از پرسنلی که در این زمینه خبره هستند و از تجربه و مهارت کافی برخوردار هستند استفاده می کنیم .از دیگر نکته هایی که ما را به بهترین شرکت اسباب کشی در اصفهان تبدیل کرده است ، بهره مند بودن از کارکنانی است که علاوه بر داشتن مهارت و تجربه در زمینه اسباب کشی دراصفهان خوش اخلاق نیز هستند . استدلال به آیۀ «وحملته امه کرها و وضعته کرها» و نیز آیۀ شریفه «وحملته امه وهنا علی وهن» در اینکه مادر کسی است، که با مشقت باردار شود و با مشقت وضع حمل نماید نیز خالی از مناقشه نیست: چرا که این آیات دلالت ندارد که مادر کسی است که حمل نماید و بزاید یا سختی را تحمل کند، بلکه به انسان تذکر میدهد آن وقت که جنین بودهاید، مادر، شما را حمل و زایمان کرده است، پس از نیکی در حق آنها دریغ نکنید.
عبدری حوادثی را که رخ داده یا سخنانی را که از شخصیتها بیان کرده به طور خلاصه آورده است. این روز ها که بسیاری از قرارداد های منازل اجاره ای در حال اتمام هستند و مردم در حال حمل اثاثیه منزل جابجایی بین منزل قبلی و منزل جدید هستند. کارگران یک تیم حمل اثاثیه در اتوبار در تهران باید در کار خود با ظرافت عمل کنند و نهایت سعی و تلاش خود را برای جابجایی امن اسباب و وسایل بکنند. سپس در ذهن خود ابعاد و انداره های اجسام و اشیا را در نظر می گیرند و شروع به جابجایی پک ها می کنند. پیش از این تاریخ ازدواج دختر صغیر با اذن ولىّ ممکن بود و بعد از تمام شدن نُه سالگى با اجازه و رضایت دختر و اذن ولىّ، بنابراین دختران شوهرندیده براى اولین ازدواج خود حتى در صورت بالغ و رشید بودن باید اجازه ولىّ خود - پدر یا جد پدرى - را به دست مىآوردند. شد. بنابراین, سن ازدواج کاهش یافت و تولیدمثل فزونى گرفت. همانطور که گفته شد زمان ارسال بار از ایران به کانادا با توجه به نوع ارسال متفاوت است. این صدمه با پول جبران نخواهد شد. همهی آنها جز امینترین و مطمئنترین افراد هستند و از این رو خیالتان کاملاً آسوده باشد.
حمل اسباب منزل چه مراحلی دارد؟
شما میتوانید خودتان بار ارسالی را بستهبندی کنید و یا از شرکت انتخاب شده در این زمینه کمک بگیرید تا کار بستهبندی را به صورت کاملاً ایمن برای شما انجام دهند. حمل بار درون شهری به کمک چه وسایلی انجام میگیره؟ بنا به این دلایل باربری و اتوبار همسایه برای حمل اثاثیه منزل شما به کمک شما می آید و تا مرحله آخر اسباب کشی در خدمت شما عزیزان می باشد. حمل اسباب منزل چه مراحلی دارد؟ با حالت خنـده گفت: شما تصـور کنیـد اگر همشیره مکرمه ایـن فرد (اشاره به آن شاگـرد آبله گـون) که حتما به اخـوى شباهت دارد با تـوجه به چنیـن برنامه اى که تدارک دیده اند, بى حجاب و نیمه عریان به کوچه و خیابان بیاید مردم چه وحشتى خـواهند کرد و چقدر باید کفاره دهند و التماس کنند که چنیـن علیامخـدره اى از منزل بیرون نیاید! بستهبندی کالاها نیز در امنیت بار ارسالی اهمیت زیادی دارد. اولین نکته ای که بعد از خرید خانه به ذهن شما می آید دغدغه این است که بتوانند اثاثیه خود را به راحتی و با امنیت و آرامش خاطر جابجا کنند. یا جدا از آن شاید شما وسایل زیادی را در منزل خود ندارید
2 notes · View notes
jhelumupdates · 12 hours
Text
غذاؤں کا انتخاب دماغ کی صحت پر اثرات سے تعلق رکھتا ہے، تحقیق
0 notes
0rdinarythoughts · 1 year
Text
محبت کے بغیر زندگی بے معنی ہے۔۔۔ مت سوچو کہ مجھے کس قسم کی محبت کی تلاش ہے ؟ روحانی یا جسمانی ، ملکوتی یا ناسوتی ، مشرقی یا مغربی ۔ محبت کی یہ تقسیم مزید تقسیم پیدا کرتی ہے ۔ محبت کا کوئی عنوان نہیں ہوتا ، نہ ہی کوئی مخصوص تعریف۔۔ یہ تو ایک سادہ اور خالص چیز ہے بس ۔ محبت آب حیات بھی ہے اور آتش کی روح بھی ہے ۔جب آتش آب سے محبت کرتی ہے تو کائنات ایک مختلف روپ اور نئے انداز میں ظہور پذیر ہو جاتی ہے ۔
Life without love is meaningless... Dont wonder what kind of love am looking for? Spiritual or physical, earthly or non-native, eastern or western. This division of love creates more division. Love has no title, no specific definition.. It is just a simple and pure thing. Love is the water of life and There is a soul of fire too. When fire loves water, the universe appears in a different form and new way. 🤍
16 notes · View notes